باری پس از مرگ
گوات خاقان ترک به ایران آمد و به تاختع و تاز پرداخت . گیوس به فرمان
برادر با سپاهی انبوه از تبرستانی ها به سمت خراسان رفت و خاقان را
شکست داد و از جیحون گذشته خوارزم را گرفت و به یکی ار نزدیکان خود
هوشنگ
نام سپرد و به غزنه تا رود اله راند باج ترکستان ستانده به تبرستان (
بذشخوارگر ) بر گشت و پیش کشهای فراوان به پایتخت فرستاد و از برادر مقام
پدری را درخواست کرد . انوشروان چگونگی را در جلسه درباری بیان داشت و
بزرگان و موبدان پاسخ دادند که گیوس « آب و باد به غربال نهد - پادشاهی و
سروری بخواست ایزدی است نه به مهتری و کهتری - خدای جهان شاهی را به کسی
دهد که خود خواهد - دیهیم ساسانی
بفر یزدانی و دستور شادروان شاهنشاه به انوشروان سپرده آمد و بازگشت به
همان روش ، انجام پذیر است » نامه چون گیوس رسید خشمگین شد . لشکر به یار
است و به تیسفون ( مدائن پایتخت ) راند . شکست خورد و به زندان برادر افتاد
. پس از چند روزی به پیشگاه ببردنش تا در دادگاه و حضور داوران و داد رسان
به گناه خود گواهی دهد و بخشوده شود . او پاسخ درشت داد و گفت « مردن به از
خواری و پستی است » انوشروان چون دید پند و اندرز سودی ندارد شبانه او را
کشت و بگفته شبانه در زندان برادر به زهری خود را کشت . در کتاب سالنامه
چنین آمده ( ... کااوزس ( کاوس یا گیوس ) برای اینکه پسر بزرگ بود خواست به
تخت بنشیند مبودس ( مهبد ) مانع شده گفت سلطنت او رای خواهند داد تمکین کرد
وقتی که بزرگان ایران اجلاس کردند مبودس وصیت نامه پادشاه را برایشان
بخواند و بیاد گار رشادتیکه آن پادشاه داشت همه مجلس رای او را صحت گذاردند
) . از گیوس فرزندی بیادگار ماند
شاهپورهر نام که در دربار می زیست و بی اندازه گرامی بود و انوشروان
در پرورش او بسیار کوشا بوده است . تاریخ آیندگان گیوس را در پادشاهی
خاندان پاو ( باوندیان ) که در آینده آید بنگرند .
از فرمان روایان جنوبی تبرستان پس از مرگ گیوس اطلاع درستی
بدسترس ما نرسیده است و چنانکه پیدا است گویا آن بخش ( اتشوارش = پذشخوارگر
) پیوست خاک تبرستان شمالی شده و به زیر فرمان خاندان گشنسپدادگرشاهی در
آمده بوده است .
فرمانروائی خاندان اسپهبد سوخرای کارن پهلودر
سوادکوه و غارنکوه تبرستان 72 / 570 م
در پادشاهی گوات یکم ساسانی سخنی چند
از اسپهبد سوخرای غارن پهلو و بنا به نوشته مورخان تبرستانی آمدن او به
تبرستان و کشته شدنش بدست کسان گوات و فرار خاندان او به بدخشان ترکستان
نوشتیم این که در دنباله آن می افزائیم .
گوات در سال 531 میلادی در گذشت و خسرو انوشروان بجا نشینی
برخواست و او همیشه آرزوی آن داشت که خاندان اسپهبد سوخرا را پیدا کند و از
بد رفتاری و ناروائیهای پدر پوزش طلبیده و دلجوئیشان دهد دوباره بکارهای
لشکری و کشوری بگمارد ولی هر اندازه پویا و جویا شد اندک نشانۀ از آنها
نیافت تا در سال 72 / 570 میلادی انوشروان برای سر کوبی خاقان ترک که لشکر
به خراسان و گرگان ( تبرستان نیز آورده اند ) کشیده بود بدان سامان رفت .
شاه در یکی از روزهای نبرد دید که گروه بسیاری ( شماره انان را نزدیک به سه
هزار تن آ<رده اند ) از مردمان ناشناس آراسته به پرچمهای سبز پیراسته بهه
ساز و برگهای خیره کننده و جامه های زرین و گرانبها سوار بر اسبان چابک تند
رو همه در پوششهای سبز رنگی که سراسر اندامشان را فرا گرفته مگر چشمان از
گوشه میدان نمایان و از کنار لشکر ایران گذشته و رو به روی ترکان به حال
خبر دار ایستاده به یاری ایرانیان گوش بفرمانند . هر دو سپاه چشم بر آنها
دوختند تا نام و نشان ایشان بدانند . جنگ آغاز شد و ناشناسان به ترکان تاخت
کردند و به کمک ایشان ایرانیان پیروز شدند . نبرد به سود ایرانیان پایان
یافت و ناشناسان راهی را که آمده بودند پیش گرفتند انوشروان با چند تن از
نزدیکان برای شناختن آنان به دنبالشان رفت آواز داد « منم انوشروان شما
گوئید از چه کسانید و از این رنج و مشقت چه سود شما را معلوم کنید تا اگر
آدمی باشید من حق شما شناسم و مکافات فرمایم و اگر جن اید آرزو کنید تا
انجام آن برایم و اگر ملائکه اید تا در حمد و دعا و سپاس و نیایش افزایم »
شاه هر انمدازه در شناختن ایشان کوشش می ورزید نا شناسان در پنهان داشتن
خود بیشتر، انوشروان نا چار شد ار اسب فرود آید و سوگندشان دهد . ناشناسان
چون شاه را بدینگونه دیدند همگی از اسب به زیر آمده به خاک افتادند و گفتند
« شاهنشاها ما بنده زادگان توایم و فرزندان سوخرا » انوشروان که به آرزوی
خود رسیده بود شادان شده ایشان را بستود و با خود همراه داشت تا کار خراسان
و جیحون سر و سامان یافت . آنها را پیش خواند و گفت اکنون آنچه آرزوست
گوئید . اگر وزارت خواهید دهم و اگر اسپهبدی ارزو است برآورده کنم ، گفتند
ما را هیچ مقام و بزرگی در دل نیست تا آنچه را که به پدرمان رسید به ما
نرسد . شاه گفت پس استانی را برگزینید و بدانجا روید تا شما و خاندانت ان
راآسایشی فراهم آید زرمهر ( سر مهر ) که پسر
بزرگتر اسپهبد سوخرای کارت پهلو بود زابلستان را برگزید و با خاندان و
بستگان و گماشتگان خود بدان سمت رفت و کارن ( غارن - قارن ) که پسر کوچکتر
بود با خاندان و خویشاوندان خود ( وندا امید کوه ( امروزه آنرا امه یار کوه
نامند ) آمل - لپور ( لفور سوادکوه ) و فریم ( پریم - جنوب ساری ) که همه
آنرا در پیش از اسلام پاتشوارش سپس بدشوار گرو و در دوره اسلامی غارنکوه می
خوانند ) را برگزیده با شاه تبرستان آمد .( ابن اسفندیار در« ذکر آل گیوس » اولیا اله آملی در تاریخ
رویان « قباد و سوخرا » میر ظهیر الدین مرعشی در تاریخ طبرستان رویان و
مازندران « فصل در ذکر مدت ایالت آل قارن به طبرستان » و او شهریار کوه را
هم از خاک غارنکوه و قلمرو غارن پسر اسپهبد سوخرا میداند و می نویسد که (
... ابتدای آن از قارن بن سوخرا که انوشروان در عهد آخر خود شهریار کوه و
قارن کوه که منشوب به اوست به او بخشید و از آن تاریخ تا هجرت پیغمبر مرسل
ما 50 سال بود تقریباً ... ) یعنی 2 / 621 م - 50 = 2 / 571 میلادی و
درست هم هست زیرا پایان زندگی و پادشاهی انوشروان 579 میلادی است و ( عهد
آخر او ) نیز نزدیکهای 572 می شود .)
نویسند که انوشروان چندی در آمل پایتخت
تبرستان ماند و به رسیدگی کارها و به سازمان نوین این استان پرداخت و
چنانکه در بالا گفته شد ، سوادکوه و هزار جریب را که لپور و پریم در شکم آن
بوده به اسپهبدان کارن برگذار کرد .
انوشروان ساسانی چندی در آمل ماند و هر بخشی از استان
تبرستان را به فرمان دارنی سپرد که نام و نشان بخشها و فرماندارن آن
برای تاریک بودن تاریخ روشن نیست ، و بنا به نوشته های مورخان تبری که جسته
و گریخته بدست می آید چنین پنداشته می شود که آن استان در این سالها نیز
همجنان در دست خاندان گشنسپداد گرشاهی بوده و فرمانداران بالا هم بدستور
انوشروان به زیر فرمان او بوده اند .
شاهنشاه پس از پایان رسیدگی به کارهای
آن استان از آمل به شهر نامی و تاریخی « تمیشه » ( تمیش و تمیشه ، مورخان
اسلامی با طوس نویسند ) شهری بوده آبادان بسیار بزرگ و نامی و تاریخی در
خاور تبرستان نزدیکهای بندر گز امروزه و بالا سر لمراسک و تیرتاش کنونی
جایداشته است ) رفت و چندی در آنجا ماند و سپس به مدائن برگشت .
از نوشته ابن اسفندیار چنین بر می آید که انوشروان از
خراسان از راه دامغان و سمنان به امل آمد و از این شهر به تمیشه رفت چرا که
اگر او از راه گرگان به تبرستان می آمد دیگر لزومی نداشت به تمیشه رود چون
که این شهر در سر راه گرگان و تبرستان قرار گرفته یود .
یکی از وقایع مهم تاریخی تبرستان دوره انوشروان ساسانی
تاخت و تاز رومیان است کتاب سالنامه در جنگ خسرو انوشروان باژستی نین می
نویسد ( ... ژوستی نین از شطین فرات و دجله گذشت بلا مانع به خاک ایران
داخل شد رومیان تادریای مازندران رفته همه کشتیهائی را که یافتند متصرف شده
شهر دریابار را چاپیدند و سوزانیدند و زمستان
را در ایران به سر بردند در تابستان سال بعد ... 577 میلادی ) .
درباغره شهر دریابار نیز مرعشی مورخ نتمی سده نهم هجری می
نویسد ( ... و این ضعیف با فریب یک هزار مرد را جمع کشته بود ، به
بارفروشده ( شهر بابل کنونی ) رفته و داروغه آنجا را گرفته ... داعی حقیر
با چند نفر از راه ساخل بحر باز متوجه رستمدار شد چون ایشان ( سید محمد
ساروی ) به بارفروشدهرسیدند معلوم کردند که از راه
دریابار مراجعت رفته از عقب بفرستند از فرینکنار گذشته به داعی
رسیدند ...) اینک ما نام دو تن از اسپهبدان کارن باوندی ( اسپهبدان سوخرا
کارن پهلو ) پیش از اسلام را که در غارنکوه فرمانروائی داشتند. |