فهرست مطالبصفحه اصلیشهرستان سوادکوهضرب المثلهاعکسهای جالبمکانهای دیدنی

 

فرمانراوئی خاندان اسپهبد کارن سوخرائی پهلو در تبرستان 27 / 570 - 40 / 839 میلادی

او فرزند اسپهبد سوخرا و کهتر برادر اسپهبد ( سر مهر ) و یکمین مرد از این خاندان است که با انوشزوان ساسانی در سال 72/ 570 میلادی به تبرستان آمده و به فرمان او کوهپایه و کوهستانی جنوب خاوری تبرستان را ( سوادکوه - ( و گویا فیروزکوه ) و هزار جریب ( پریم در جنوب شهرستان ساری ) شهریار کوه و پیرامون آن که روزگاری پاتشوراش = پدشخوارگر و پس از اسپهبد کارن - غارنکوه می خواندند ) بدست گرفت و شهرنامی باستانی لفور سوادکوه امروزه را پایتخت خود قرار داد و بر آبادانی آن بسیار کوشش ورزید ، ابن اسفندیار در زمینه او می نویسد ( ... واین قارن را اسپهبد طبرستان خواندند و این ساعت امیران لفور و ایزد آباد و جماعتی که معروفند به قارن وند از فرزندان او اند ... ) فرمانروائی اسپهبد کارن را بیش از ( 8 / 37 ) سال نیاورده اند بنابراین سال در گذشت او در نزدیکهای 8 / 607 میلادی یعنی 12 یا 13 سال پیش از هجرت و در دورۀ پادشاهی خسرو پرویز ساسانی ( 91 / 590 - 627 م ) می باشد .

   

 فرمانروائی اسپهبد و ندای کارن سوخرا پهلو 8 / 607 - 660 م

او پسر اسپهبد کارن نامبرده بالا است که پس از مرگ پدر به اسپهبدی و فرمانروائی رسید نام او را مورخان دوره اسلامی با الف و لام شمسی و قمری آورده اند الوندا - البندا و الندا نوشته اند در صورتیکه پارسی باستانی است و وندا به زبان زند . پازند به معنی « یاری طلبیدن - پناه آوردن » به درگاه یزدان پاک است مانند خدا-وندا .

اسپهبد وندا مردی زبر دست و چست و چالاک و از چابکسواران نامی دورۀ خود بوده است ، ابن اسفندیار دربارۀ او نویسد ( ... گفتند پادشاهی بود که در یأس و بسالت او را مقابل رستم دستان نهادند ، یک شب چهل فرسنگ به دنبال گوزن بدوانید و چون به حد رز می خواست ، رسید سیلاب آمده بود هم چون دریای جوی می رفت ، اسب در آن جوی انداخت و باغکران ( به کناره ) آمد و گاو بکشت ، او را گفتند موید است به ورج ( ارزش - بهای - براندکی - بلند مرتبه ) .

فرمانروائی اسپهبدوندا را 53 سال نوشته اند و بنابراین سال مرگ او برابر است با شهادت حضرت علی علیه السلام یعنی سال چهلم هجری یا ( 660 م ) .

اسپهبدان قارن وندی سوخرای پهلو هفت تن بوده اند که دوتن آنها را در اینجا نوشته ایم ، اسپهبد سوخرا پسر وندا از 40 - 105 هجری اسپهبد وندای دوم پسر سوخرا از 105 تا 150 هجری و اسپهبد وندا هرمز از 150 تا 200 هجری و اسپهبد غارن دوم پسر وندا هرمز از 200 تا 201 هجری هفتم اسپهبد مازیار پادشاه تبرستان و رویان از 218 تا 25 / 244 هجری او در تبرستان به دشمنی سادات و عباسیان شورش بر پا کرد و سرامجام به فرمان معتصم باله خلیفه عباسی بدست عبدالله ابن طاهرسرخاندان طاهریان به فریب دستگیر و به سامرا برده شد و در آنجا به ضرب پانصد تازیانه و نوشیدن آب در گذشت و فرمانروائی خاندان قارن وندی را در تبرستان به پایان رسانید .

تبرستان در دورۀ شاهنشاهی یزد گرت سوم آخرین پادشاه ساسانی 11 - 31 / 30 هجری = 632 - 52 / 651 میلادی

پیش از آغاز سخن گوئیم که پس از دورۀ خسرو انوشروان ( 531 * 579 م ) تا آغاز شاهنشاهی یزد کرت سوم آخرین شاهنشاه از خاندان ساسانی است و او در دورۀ به پادشاهی رسید که سیرازه دولت پاشیده و رشته امور گسیخته و کشور ایران برای خراب کاریهای شاهان گذشته که در ظرف 4 سال 12 تن زن و مرد به پادشاهی رسیده بودند رو به پستی و نابودی می رفت ، در نخستین سالهای پادشاهی یزد کرت بود که تازیان آغاز ایران ستانی کردند و اکنون ما اندک شرح دوران پادشاهی او را در اینجا می نویسم .

یزد کرت سوم ساسانی در سال 11 حجری = 632 م یعنی در سال رحلت حضرت محمدبن عبدالله صلی الله علیه و آله به پادشاهی رسید ، در سال 14 هجری = 635 م در قادسیه نزدیکی کربلای امروزه در جنگ با تازیان شکست خورد ، در سال 16 هجری = 637 م در جنگ جلولا نیز شکست خورده و مدائین پایتخت ایران را از دست داد ، در سال 21 هجری = 641 در نبرد نهاوند ( فتح الفتوح ) شکست کمر شکن و جبران ناپذیر دیگری خورد که کار خاندان ساسانی را یکسره کرده و شاهنشاهی آن دودمان کهنسال را به پایان رسانید ، یزد کرت از این سال در بدر وچند شهرمی گشت و به گفته طبری از راه کرمان و به گفته دیگران از راه ری ، کومس به خراسان رفت تا شاید بخت گم گشته خود را پیدا کند ، در سال 30 یا 31 هجری = 52 / 651 م بود که در مرو خراسان کشته شد ، کریس تنسن مورخ و دانشمند دانمارکی می نویسد ( یزد کرت که جز عنوان شاهنشاهی نداشت بازهم رو به حزیمت نهاد سپاهبذ تبرستان « گرچه نامی از او برده نشده ولی سپاهبذ نامبرده باید پاو سر خاندان اسپهبدان باوندی دورۀ اسلامی تبرستان باشد که با یزد کرت همراه بود و در 31 30 هجری یعنی هنگام فرار شاه به خراسان به فرمان او برای جمع آوری سپاه تبرستانی له هزار جریب آمده بود » او را به پناه خود خواند و اگر این دعوت را می پذیرفت شاید می توانست در پناه جبال عظیمه طبرستان قدرت خود را نگاه دارد ... ولی یزد کرت سیستان و خراسان را ترجیح داد ... )

پادشاهی خاندان ساسانی در تبرستان 16 / 15 هجری = 37 / 636 م

رویان : همان است که در بندهش به نام « رویشن » آمده و در دوره های اسلامی روزان ، روینج ، رویانج ، روزنج می بینیم ، رویان را مورخان اسلامی از اقلیم چهارم و درازایش 77 درجه و 35 دقیقه و پهنایش 37 درجه و 10 دقیقه و مرزهای آنرا از شمال به دریای خزر ئ خاوریه پای داشت شهزستان آمل امروزه و باختر پامان کلار و آغاز خاک دیلمان و جنوب به خاکهای ری آورده اند رویان تا گیلان 12 و تا قزوین 16 فرسنگ دور است ، شهرهای نامی آن ، ناتل ، کچه یا کجو ( کجور ) ، گیل آباد ( آباد شده گیل گاوباره گیلانشاه ) بهرام دیه ، غاراتادان ، ولاشگرد سعید آباد ( آباد شده سعید بن دعلج سردار نامی تازی و نماینده ههدی پسر منصور سومین خلیفه عباسی در سالهای 4 / 162 هجری ) چالوس ( شالوس - سالوس دوره اسلامی ) بوده وهست ، باج دیوانی رویان که بوسیله خزانه خراسان بدار الخلافه ( بغداد ) هارون الرشید پنجمین خلیفه عباسی ( 170 - 193 هجری ) می رسد بیش از چهار صدو پنجاه هزار درهم و چریک ( مدان جنگی ) آن نیز به پنجاه هزار تن بوده است .امروزه نامی از رویان در میان نیست و آنرا به چند بخش کجور ، کلاردشت ، تنکابن تقسیم کردند .

استندار:آستان و آستانه واژه فارسی باستانی است چوب یا سنگی را گویند که در پیش در خانه نشانند و به معنی در خانه و بارگاه فرمانداران و استانداران و پادشاهان را نیز گویند . آستانه دار کسی را نامند که صاحب دیوانخانه یا مهمانخانه باشد . آستان به زبان بومی تبری کوه را هم گویند . آستاندار به معنی پادشاه سرزمین کوهستانی و پناهگاه باشد و آستندار مخفف آستاندار است .

پادوسیان : پاد - پد ( به اذال نیز آمده ) پات - پت ( در دوره اسلامی باد - بد 0 فت - فد خوانده و نوشته اند ) ، ه زبان پارسی دارندگی و برازندگی ارجمند و گرامی بزرگ و رئیس آمده  - وکس - وس - ویس به معنی شمارشی چند از خانوار و خانوادۀ که دستۀ از گروه مردمان کشور را تشکیل دهند باشد ، پان نیز مانند نگهبان و پاسبان است . چندی پیش دردورۀ شاهنشاهی گوات یکم ساسانی گفتیم که ژاماسب پس از برگشت برادرش گوات از ایران دور شده به ارمنستان قفقازیه رفت و آنجا را بدست گرفته بماند تا در گذشت .

ژاماسب دو پسر بود نرسی و بهنات ، نرسی که بزرگتر بود جانشین پدر شد و آنچه را که پدر نیمه کار گذاشته بود به پایان رسانید و مدت سیزده سال با بومیان و سرکشان پیرامون در بند و دیگران جنگیده تا آنها را فرمانگذار دولت مرکزی ایران نموده و سرزمینشان را برخاک ایران افزوده و شهر انوشیروان امروزه قفقازیه را به نام شاهنشاه ساخت و از انوشروان ساسانی « صاحب حروب در بند » لقب یافت .

سال مرگ نرسی دانسته نشد ولی او را پسری ماند پیروز نام که مردی رزمی و توانا بود ، پیروز از قفقازیه لشکر به گیلان کشید فرمانروایان آنجا را به زیر فرمان خود آورد و از شاهزادگان گیلان زن گرفت و از آن زن فرزندی بوجود آمد که گیلان شاهش نامیدند او پس از پدر به تخت پادشاهی گیلان و دیلم نشست ، گیلان شاه نیز در گیلان در گذشت و نوبت به پسرش گیل گیلانشاه رسید .

چنانکه پیداست گیل گیلانشاه پادشاهی دلیر- دور اندیش - باهوش و خرد بوده و سری پرشور در فرمانروائی و کشور ستانی داشت ، در روزگار او پادشاهی تبرستان با آذر پلاش نام از خاندان کهن سال گشنسپداد گرشاهی و بخشهای آن مانند دوره انوشروان ساسانی با فرمانروایان دیگر بوده که به فرمان او اداره می شدند از آن شماره اسپهبد ونداکارن سوخرای پهلو در سرزمین غارنکوه است .

گیل گیلانشاه پادشاه گیلان در تبرستان

او را مورخان دورۀ اسلامی جیل بن جیلانشاه می خوانند ، گیلان و دیلمان را در دست داشت . اوهمیشه از اختر شناسان می شنید که تبرستان را خواهد گرفت و پیوست خاک خود خواهد کرد . به این اندیشه در پی فرصت بود تا با مال و آرزوی خود برسد در همین سالها بود که تاخت و تاز تازیان برایران آغاز گردید و یزد کرت سوم آخرین شاهنشاه ساسانی سرگرم گرد آوری سپاه و آماده نبرد خونین با انها بود گیا گلانشاه برای رسیدن به آرزوی خود نخست به اندیشه پی بردن به اوضاع کشوری و احوال لشکری دربار آذرپلاش افتاد و کسی را برای انجام این کار شایسته تر از خویشتن ندید ، در نهان از نزدیکان خود کسی را به جانشینی برگزید و با چند سر از گاوان گیلانی و توشه راه و بار و بنه مانند کسی که جور ستم فرمانداری از زاد و بوم خمیشگی خود برکنده و دوری کند رو به راه تبرستان نهاد و به آمل رسیده ماندگار شد ، گیل گیلانشاه که از این به بعد گیل گاوباره اش می نامیدند رفته رفته در میان توده مردم و بزرگان و سران سپاه روشناس شد و به خانه ایشان راه رفت و آمد برای خود باز نمود و در روزهای سختی و جنگهای خانگی همراهی با آنها نموده دلاوریهای نشان می داد . همیشه پیشگوئیهای و رودایدها او به هدف رسیده و نتیجه های خوبی بارآور می شد . به ویژه هنگام تاخت و تاز ترکان که از راه گرگان و دهستان به تبرستان آمده به کشتار و چپاول و غارت مشغول می شدند جان فشانیهای نموده آنها را سرکوب و از مرز بیرون می راند ، داستان گیل گاو باره بگوش آذرپلاش رسید او را نزد خود خواند و چون او را مردی دلیر رزمی و توانا دید در دربار خود مقامی بلند به او داد و او در آنجا بود تا پس از چندی به بهانه آوردن باز مانده بار وبنه و دارائی و خانواده خود با اجازه آذرپلاش به گیلان برگشت و یک سالی را در آنجا ماند و پس از آماده نمودن چندین هزار سپاهی از گیلانی و دیلمی بسر وقت آذرپلاش آمد .

شاه تبرستان چگونگی را به یزد کرت سوم ساسانی گزارش داد و دستور رسید جویا شوند و معلوم کنند این مرد ( گیل ) کجائی و از چه دودمان و از کدام خاندانست آذرپلاش پاسخ داد که پداران او از مردم زیر دست و از ارمنستان باشند که گیلان و دیلمان را به زور ستاده اند ، یزد کرت را این گزارش قانع نساخت و به موبدان ( روحانیون ) و دانایان به علم تاریخ دستورداد حسب و نسب او را گزارش دهند . سخن کوتاه آنکه به شاهنشاه رساندند که گیل گیلانشاه از دودمان ژاماسب و از خاندان ساسانی است . یزد کرت برفور به آذرپلاش  فرمان داد که با داشتن بیگانه و سرگرم جنگ با تازیان از خرد دور است که در خانه خود با خودی جنگ بیهوده آغاز کنیم ، او از خاندان شاهنشاهی است تبرستان را به وی سپار و خود به زیر فرمان او در آی آذرپلاش نیز به فرموده رفتار نمود و گیل چون به آرزوی خود رسید پیشکشهای فراوان برای شاهنشاه ایران فرستاد و یزد کرت هم او را به لقب فرشوارگرشاهی سرافراز فرمود .

ما سال واگذاری تبرستان را در نزدیکهای ( 15 هجری = 636 م ) و بلکه پیش از آن می دانیم زیرا یزد کرت سوم پس از شکست های جبران ناپذیر قادسیه و جلولا و از دست دادن مدائن پایتخت ایران و نداشتن دولت مرکزی مجالی برای رسیدگی این کارها نداشت و بلکه طوری شیرازه دولت و رشته امور پاشیده و گسیخته شده بود که نگهداری شهرها و استانها به عهده مردمانشان واگذار شده بود .

پایان پادشاهی خاندان گشنسپداد گرشاهی

بطوریکه پیداست گیل گاو باره پس از کامیابی به آرزوی خود تبرستان را بدو بخش تقسیم کرد شمال خاوری ( از مرز گرگان تا ناتل آغاز رویان ) [ بخش جنوبی تبرستان خاوری یعنی سوادکوه و فیروزکوه و هزار جریب از شمال جدا و در دست خاندان کارن سوخرا پهلو یا کارن وندیها بوده است )  را به پسر بزرگتر خود دابو ( دابو نام ملکزاده است از ملوک مازندران که به عجم نهند و گیلان حکمرانی او بوده و فرخان پسر اوست در تبرستان استقلال یافت و معاصر بنی امبه بود معنی دابو ( به ماناد ) و این لقب پهلوی تبرستانی است و هنوزنام شهر او در مازندران باقی و دابو گویند « منظور از دهستان دابوی امروزه آمل است» ) شمال و جنوب باختری ( رویان ) را به کوچکتر پسر خود پادوسیان و هر دوی آنها را زیر نظر و سرپرستی آذرپلاش سپرد و به گیلان رفت  زیرا خاندان پادشاهی و پایتخت او درآنجا بود .

در تبرستان و در گذشت گیل گاو باره در گیلان

پانزده سالی گذشت روزی آذرپلاش در میدان گوی بازی آمل از اسب افتاد جان سپرد  ( نزدیکهای 30 هجری = 650 م ) و با در گذشت او فرمانروائی و پادشاهی خاندان گشنسپ دادگر شاهی که آغز آن از پیش از پایان دوره هخامنشی ( 330 پ م ) است در سال ( 30 هجری = 650 م ) پایان یافت و همۀ دارائی او به خاندان گاو باره رسید .

گاو باره نیز پانزده سال پس از مرگ آذرپلاش یعنی در سال 45 هجری = 665 م ) در گیلان در گذشت و در همانجا به خاک سپرده شد. پسر بزرگش دابو از آمل به گیلان رفت و به جای پدر نشست و پسر بزرگ او اسپهبد فرخان بزرگ که تازیان او را « ذوالمناقب » لقب داده اند در امل جانشین پدر شد . این خاندان که در تاریخ ایران به خاندان « دابویه » شناخته شدند از سال بالا در بخش شمالی تبرستان خاوری به فرمانروائی آغاز و در سال ( 144 هجری = 761 م ) به فرمان منصور دوانقی دومین خلیفۀ عباسی بدست ابی الخصیب المرزوق السندی فرمانده تازی پایان یافت .

رویان یا تبرستان باختری نیز همچنان در دست استندار پادوسیان یکم پسر کوچک گاوباره  بود و این خاندان هم که در جهان تاریخ به دودمان پادوسپانی نامیده می شوند از سال مرگ گاوباره  در رویان به استنداری آغاز و فرمانروائی  آنان در سال 1006 هجری = 1597 م دامنه داشت و در سال بالا بدست شاه عباس بزرگ صفوی برچیده شد .

   
سازمان اجتماعی  - اقتصادی - سیاسی تبرستان دورۀ اسلامی  

بازگشت به صفحه بالا

 

تبرستان در دورۀ شاهنشاهی انوشروان ساسانی

               
«----- «---- «---- لطفاً نظرات و پیشنهادات خودتان را با ما در میان بگذارید