فرمانروائی اسپهبد و ندای
کارن سوخرا پهلو 8 / 607 - 660 م
او پسر اسپهبد کارن
نامبرده بالا است که پس از مرگ پدر به اسپهبدی و فرمانروائی رسید نام او را
مورخان دوره اسلامی با
الف و لام شمسی و قمری آورده اند الوندا - البندا و
الندا نوشته اند در صورتیکه پارسی باستانی است و وندا به زبان زند . پازند
به معنی « یاری طلبیدن - پناه آوردن » به درگاه یزدان پاک است مانند
خدا-وندا .
اسپهبد وندا مردی زبر دست
و چست و چالاک و از چابکسواران نامی دورۀ خود بوده است ، ابن اسفندیار
دربارۀ او نویسد ( ... گفتند پادشاهی بود که در یأس و بسالت او را مقابل
رستم دستان نهادند ، یک شب چهل فرسنگ به دنبال گوزن بدوانید و چون به حد رز
می خواست ، رسید سیلاب آمده بود هم چون دریای جوی می رفت ، اسب در آن جوی
انداخت و باغکران ( به کناره ) آمد و گاو بکشت ، او را گفتند موید است به
ورج ( ارزش - بهای - براندکی - بلند مرتبه ) .
فرمانروائی اسپهبدوندا را
53 سال نوشته اند و بنابراین سال مرگ او برابر است با شهادت حضرت علی علیه
السلام یعنی سال چهلم هجری یا ( 660 م ) .
اسپهبدان قارن وندی
سوخرای پهلو هفت تن بوده اند که دوتن آنها را در اینجا نوشته ایم ، اسپهبد
سوخرا پسر وندا از 40 - 105 هجری اسپهبد وندای دوم پسر سوخرا از 105 تا 150
هجری و اسپهبد وندا هرمز از 150 تا 200 هجری و اسپهبد غارن دوم پسر وندا
هرمز از 200 تا 201 هجری هفتم اسپهبد مازیار پادشاه تبرستان و رویان از 218
تا 25 / 244 هجری او در تبرستان به دشمنی سادات و عباسیان شورش بر پا کرد و
سرامجام به فرمان معتصم باله خلیفه عباسی بدست عبدالله ابن طاهرسرخاندان
طاهریان به فریب دستگیر و به سامرا برده شد و در آنجا به ضرب پانصد تازیانه
و نوشیدن آب در گذشت و فرمانروائی خاندان قارن وندی را در تبرستان به پایان
رسانید .
تبرستان در دورۀ شاهنشاهی
یزد گرت سوم آخرین پادشاه ساسانی 11 - 31 / 30 هجری = 632 - 52 / 651
میلادی
پیش از آغاز سخن گوئیم که
پس از دورۀ خسرو انوشروان ( 531 * 579 م ) تا آغاز شاهنشاهی یزد کرت سوم
آخرین شاهنشاه از خاندان ساسانی است و او در دورۀ به پادشاهی رسید که
سیرازه دولت پاشیده و رشته امور گسیخته و کشور ایران برای خراب کاریهای
شاهان گذشته که در ظرف 4 سال 12 تن زن و مرد به پادشاهی رسیده بودند رو به
پستی و نابودی می رفت ، در نخستین سالهای پادشاهی یزد کرت بود که تازیان
آغاز ایران ستانی کردند و اکنون ما اندک شرح دوران پادشاهی او را در اینجا
می نویسم .
یزد کرت سوم ساسانی در
سال 11 حجری = 632 م یعنی در سال رحلت حضرت محمدبن عبدالله صلی الله علیه و
آله به پادشاهی رسید ، در سال 14 هجری = 635 م در قادسیه نزدیکی
کربلای امروزه
در جنگ با تازیان شکست خورد ، در سال 16 هجری = 637 م در جنگ جلولا نیز
شکست خورده و مدائین پایتخت ایران را از دست داد ، در سال 21 هجری = 641 در
نبرد نهاوند ( فتح الفتوح ) شکست کمر شکن و جبران ناپذیر دیگری خورد که کار
خاندان ساسانی را یکسره کرده و شاهنشاهی آن دودمان کهنسال را به پایان
رسانید ، یزد کرت از این سال در بدر وچند شهرمی گشت و به گفته طبری از راه
کرمان و به گفته دیگران از راه ری ، کومس به خراسان رفت تا شاید بخت گم
گشته خود را پیدا کند ، در سال 30 یا 31 هجری = 52 / 651 م بود که در مرو
خراسان کشته شد ، کریس تنسن مورخ و دانشمند دانمارکی می نویسد ( یزد کرت که
جز عنوان شاهنشاهی نداشت بازهم رو به حزیمت نهاد سپاهبذ تبرستان « گرچه
نامی از او برده نشده ولی سپاهبذ نامبرده باید پاو سر خاندان اسپهبدان
باوندی دورۀ اسلامی تبرستان باشد که با یزد کرت همراه بود و در 31 30 هجری
یعنی هنگام فرار شاه به خراسان به فرمان او برای جمع آوری سپاه تبرستانی له
هزار جریب آمده بود » او را به پناه خود خواند و اگر این دعوت را می پذیرفت
شاید می توانست در پناه جبال عظیمه طبرستان قدرت خود را نگاه دارد ... ولی
یزد کرت سیستان و خراسان را ترجیح داد ... )
پادشاهی خاندان ساسانی در تبرستان 16 / 15
هجری = 37 / 636 م
رویان
: همان است که در بندهش به نام «
رویشن » آمده و در دوره های اسلامی روزان ، روینج ، رویانج ، روزنج می
بینیم ، رویان را مورخان اسلامی از اقلیم چهارم و درازایش 77 درجه و 35
دقیقه و پهنایش 37 درجه و 10 دقیقه و مرزهای آنرا از شمال به دریای خزر ئ
خاوریه پای داشت شهزستان آمل امروزه و باختر پامان کلار و آغاز خاک دیلمان
و جنوب به خاکهای ری آورده اند رویان تا گیلان 12 و تا قزوین 16 فرسنگ دور
است ، شهرهای نامی آن ، ناتل ، کچه یا کجو ( کجور ) ، گیل آباد ( آباد شده
گیل گاوباره گیلانشاه ) بهرام دیه ، غاراتادان ، ولاشگرد سعید آباد ( آباد
شده سعید بن دعلج سردار نامی تازی و نماینده ههدی پسر منصور سومین خلیفه
عباسی در سالهای 4 / 162 هجری ) چالوس ( شالوس - سالوس دوره اسلامی ) بوده
وهست ، باج دیوانی رویان که بوسیله خزانه خراسان بدار الخلافه ( بغداد )
هارون الرشید پنجمین خلیفه عباسی ( 170 - 193 هجری ) می رسد بیش از چهار
صدو پنجاه هزار درهم و چریک ( مدان جنگی ) آن نیز به پنجاه هزار تن بوده
است .امروزه نامی از رویان در میان نیست و آنرا به چند بخش کجور ، کلاردشت
، تنکابن تقسیم کردند .
استندار:آستان و آستانه واژه فارسی باستانی است
چوب یا سنگی را گویند که در پیش در خانه نشانند و به معنی در خانه و بارگاه
فرمانداران و استانداران و پادشاهان را نیز گویند . آستانه دار کسی را
نامند که صاحب دیوانخانه یا مهمانخانه باشد . آستان به زبان بومی تبری کوه
را هم گویند . آستاندار به معنی پادشاه سرزمین کوهستانی و پناهگاه باشد و
آستندار مخفف آستاندار است .
پادوسیان
: پاد - پد ( به اذال نیز آمده ) پات - پت (
در دوره اسلامی باد - بد 0 فت - فد خوانده و نوشته اند ) ، ه زبان پارسی
دارندگی و برازندگی ارجمند و گرامی بزرگ و رئیس آمده - وکس - وس -
ویس به معنی شمارشی چند از خانوار و خانوادۀ که دستۀ از گروه مردمان کشور
را تشکیل دهند باشد ، پان نیز مانند نگهبان و پاسبان است . چندی پیش دردورۀ
شاهنشاهی گوات یکم ساسانی گفتیم که ژاماسب پس از برگشت برادرش گوات از
ایران دور شده به ارمنستان قفقازیه رفت و آنجا را بدست گرفته بماند تا در
گذشت .
ژاماسب دو پسر
بود نرسی و
بهنات ، نرسی
که بزرگتر بود جانشین پدر شد و آنچه را که پدر نیمه کار
گذاشته بود به پایان رسانید و مدت سیزده سال با بومیان و سرکشان پیرامون در
بند و دیگران جنگیده تا آنها را فرمانگذار دولت مرکزی ایران نموده و
سرزمینشان را برخاک ایران افزوده و شهر انوشیروان امروزه قفقازیه را به نام
شاهنشاه ساخت و از انوشروان ساسانی « صاحب حروب در بند » لقب یافت .
سال مرگ نرسی دانسته نشد ولی او را پسری ماند
پیروز نام که
مردی رزمی و توانا بود ، پیروز از قفقازیه لشکر به گیلان کشید فرمانروایان
آنجا را به زیر فرمان خود آورد و از شاهزادگان گیلان زن گرفت و از آن زن
فرزندی بوجود آمد که گیلان شاهش نامیدند او پس از پدر به تخت پادشاهی گیلان
و دیلم نشست ، گیلان شاه نیز در گیلان در گذشت و نوبت به پسرش گیل گیلانشاه
رسید .
چنانکه پیداست گیل گیلانشاه
پادشاهی دلیر- دور اندیش - باهوش و خرد بوده و سری پرشور در فرمانروائی و
کشور ستانی داشت ، در روزگار او پادشاهی تبرستان با
آذر پلاش نام از خاندان
کهن سال گشنسپداد گرشاهی و بخشهای آن مانند دوره انوشروان ساسانی با
فرمانروایان دیگر بوده که به فرمان او اداره می شدند از آن شماره اسپهبد
ونداکارن سوخرای پهلو در سرزمین غارنکوه است .
گیل گیلانشاه پادشاه گیلان در تبرستان
او را مورخان دورۀ اسلامی جیل بن جیلانشاه
می خوانند ، گیلان و دیلمان را در دست داشت . اوهمیشه از اختر شناسان می
شنید که تبرستان را خواهد گرفت و پیوست خاک خود خواهد کرد . به این اندیشه
در پی فرصت بود تا با مال و آرزوی خود برسد در همین سالها بود که تاخت و
تاز تازیان برایران آغاز گردید و یزد کرت سوم آخرین شاهنشاه ساسانی سرگرم
گرد آوری سپاه و آماده نبرد خونین با انها بود گیا گلانشاه برای رسیدن به
آرزوی خود نخست به اندیشه پی بردن به اوضاع کشوری و احوال لشکری دربار
آذرپلاش افتاد و کسی را برای انجام این کار شایسته تر از خویشتن ندید ، در
نهان از نزدیکان خود کسی را به جانشینی برگزید و با چند سر از گاوان گیلانی
و توشه راه و بار و بنه مانند کسی که جور ستم فرمانداری از زاد و بوم
خمیشگی خود برکنده و دوری کند رو به راه تبرستان نهاد و به آمل رسیده
ماندگار شد ، گیل گیلانشاه که از این به بعد گیل گاوباره اش می نامیدند
رفته رفته در میان توده مردم و بزرگان و سران سپاه روشناس شد و به خانه
ایشان راه رفت و آمد برای خود باز نمود و در روزهای سختی و جنگهای خانگی
همراهی با آنها نموده دلاوریهای نشان می داد . همیشه پیشگوئیهای و رودایدها
او به هدف رسیده و نتیجه های خوبی بارآور می شد . به ویژه هنگام تاخت و تاز
ترکان که از راه گرگان و دهستان به تبرستان آمده به کشتار و چپاول و غارت
مشغول می شدند جان فشانیهای نموده آنها را سرکوب و از مرز بیرون می راند ،
داستان گیل گاو باره بگوش آذرپلاش رسید او را نزد خود خواند و چون او را
مردی دلیر رزمی و توانا دید در دربار خود مقامی بلند به او داد و او در
آنجا بود تا پس از چندی به بهانه آوردن باز مانده بار وبنه و دارائی و
خانواده خود با اجازه آذرپلاش به گیلان برگشت و یک سالی را در آنجا ماند و
پس از آماده نمودن چندین هزار سپاهی از گیلانی و دیلمی بسر وقت آذرپلاش آمد
. شاه تبرستان چگونگی را به یزد کرت
سوم ساسانی گزارش داد و دستور رسید جویا شوند و معلوم کنند این مرد ( گیل )
کجائی و از چه دودمان و از کدام خاندانست آذرپلاش پاسخ داد که پداران او از
مردم زیر دست و از ارمنستان باشند که گیلان و دیلمان را به زور ستاده اند ،
یزد کرت را این گزارش قانع نساخت و به موبدان ( روحانیون ) و دانایان به
علم تاریخ دستورداد حسب و نسب او را گزارش دهند . سخن کوتاه آنکه به
شاهنشاه رساندند که گیل گیلانشاه از دودمان ژاماسب و از خاندان ساسانی است
. یزد کرت برفور به آذرپلاش فرمان داد که با داشتن بیگانه و سرگرم
جنگ با تازیان از خرد دور است که در خانه خود با خودی جنگ بیهوده آغاز کنیم
، او از خاندان شاهنشاهی است تبرستان را به وی سپار و خود به زیر فرمان او
در آی آذرپلاش نیز به فرموده رفتار نمود و گیل چون به آرزوی خود رسید
پیشکشهای فراوان برای شاهنشاه ایران فرستاد و یزد کرت هم او را به لقب
فرشوارگرشاهی سرافراز فرمود .
ما سال واگذاری تبرستان را در نزدیکهای (
15 هجری = 636 م ) و بلکه پیش از آن می دانیم زیرا یزد کرت سوم پس از شکست
های جبران ناپذیر قادسیه و جلولا و از دست دادن مدائن پایتخت ایران و
نداشتن دولت مرکزی مجالی برای رسیدگی این کارها نداشت و بلکه طوری شیرازه
دولت و رشته امور پاشیده و گسیخته شده بود که نگهداری شهرها و استانها به
عهده مردمانشان واگذار شده بود .
پایان پادشاهی خاندان گشنسپداد گرشاهی
بطوریکه پیداست گیل گاو
باره پس از کامیابی به آرزوی خود تبرستان را بدو بخش تقسیم کرد شمال خاوری
( از مرز گرگان تا ناتل آغاز رویان ) [ بخش جنوبی تبرستان خاوری یعنی
سوادکوه و فیروزکوه و هزار جریب از شمال جدا و در دست خاندان کارن سوخرا
پهلو یا کارن وندیها بوده است ) را به پسر بزرگتر خود دابو ( دابو
نام ملکزاده است از ملوک مازندران که به عجم نهند و گیلان حکمرانی او بوده
و فرخان پسر اوست در تبرستان استقلال یافت و معاصر بنی امبه بود معنی دابو
( به ماناد ) و این لقب پهلوی تبرستانی است و هنوزنام شهر او در مازندران
باقی و دابو گویند « منظور از دهستان دابوی امروزه آمل است» ) شمال و جنوب
باختری ( رویان ) را به کوچکتر پسر خود پادوسیان و هر دوی آنها را زیر نظر
و سرپرستی آذرپلاش سپرد و به گیلان رفت زیرا خاندان پادشاهی و پایتخت
او درآنجا بود .
در تبرستان و در گذشت گیل گاو باره در گیلان
پانزده سالی گذشت روزی
آذرپلاش در میدان گوی بازی آمل از اسب افتاد جان سپرد ( نزدیکهای 30
هجری = 650 م ) و با در گذشت او فرمانروائی و پادشاهی خاندان گشنسپ دادگر
شاهی که آغز آن از پیش از پایان دوره هخامنشی ( 330 پ م ) است در سال ( 30
هجری = 650 م ) پایان یافت و همۀ دارائی او به خاندان گاو باره رسید .
گاو باره نیز پانزده سال پس از مرگ آذرپلاش
یعنی در سال 45 هجری = 665 م ) در گیلان در گذشت و در همانجا به خاک سپرده
شد. پسر بزرگش دابو از آمل به گیلان رفت و به جای پدر نشست و پسر بزرگ او
اسپهبد فرخان بزرگ که تازیان او را « ذوالمناقب » لقب داده اند در امل
جانشین پدر شد . این خاندان که در تاریخ ایران به خاندان « دابویه » شناخته
شدند از سال بالا در بخش شمالی تبرستان خاوری به فرمانروائی آغاز و در سال
( 144 هجری = 761 م ) به فرمان منصور دوانقی دومین خلیفۀ عباسی بدست ابی
الخصیب المرزوق السندی فرمانده تازی پایان یافت .
رویان یا تبرستان باختری نیز همچنان در دست
استندار پادوسیان یکم پسر کوچک گاوباره بود و این خاندان هم که در
جهان تاریخ به دودمان پادوسپانی نامیده می شوند از سال مرگ گاوباره
در رویان به استنداری آغاز و فرمانروائی آنان در سال 1006 هجری =
1597 م دامنه داشت و در سال بالا بدست شاه عباس بزرگ صفوی برچیده شد . |