فهرست مطالبصفحه اصلیشهرستان سوادکوهضرب المثلهاعکسهای جالبمکانهای دیدنی

 

سازمان اجتماعی  - اقتصادی - سیاسی تبرستان دورۀ اسلامی

مردمان بخش شمالی طبرستان خاوری یعنی سرزمین کناره های دریا بود که اندک اندک اسلام در اینجا رخنه نموده و در زندگی اجتماعی مردم تاثیر نموده بوده است ولی بخش جنوبی طبرستان خاوری ( غارنکوه = کوهپایه و کوهستانها ) که از قلمرو گیل کاوباره بیرون ودر دست اسپهبدان و فرمانروایان کارن سوخرای پهلو بوده تازیان و اسلام تا سده سوم و بلکه چهارم هجری بدانجا دست نیافته بودند و گواه ما نوشته کتاب حدود العالم من المشرق الی المغرب تالیف 372 هجری است که می نویسد (کوه قارن - ناحیتی است که هر او را ده هزار و چیزی دیه است و پادشاهی او را اسپهبد شهریار کوه خوانند و این ناحیت است آبادان و بیشتر مردمان گبر گانند و از روزگار مسلمانی باز پادشاهی این ناحیت اندر فرزندان «باو» است )و چنانکه در دورۀ اسلامی در جنگ های میان حسن بن زیدالعلوی نامور « بداعی الکبیر 254 - 270 هجری » در پیرامون شهرستان ساری با اسپهبدان باوندی می بینیم تا اینگاه هم کسی از مردمان کوهپایه و کوهستانها به اسلام گرویده نشده بودند ،زن به مسلمانان که در شهرها و دیه های کنار دریا جای داشتند نمی دادند و اگر مسلمانی در سرزمینشان می مرد اجازه سپردن به خاک را نمی دادند و صاحب مرده ناچار بود مرده را به شهر دیگری برده و در گورستان ویژه اسلامیان به خاک سپارد و یا آزادش گذارند و چون فروش زمین در آئین زرتشتی غدغن بود در صورت در خواست ( امانی ) به مسلمانان می دادند و بنا به روش باستانی موی سر می گذاشتند و روی می تراشیدند «کلالک »زلف پرچین داشتند ، و همیشه در راه رفتن و هنگام خوردن چاشت و ناهار و شام سرودی زیر لب زمزمه می کردند .مردمان بخش جنوبی تبرستان تا سده سوم و چهارم هجری گرویده به اسلام نشده و پیروی از کیش و آئین و راه و روش باستانی خود می نمودند . این را سبب آن بود که تازیان و مسلمانان را به آن سامان راهی نبود و دستیابی به آن سرزمین کاری سخت و دشوار و ترسناک بوده است .

اکنون با پایان مراتب بالا به سرانجام کار « باو » بر می گردیم و نویسیم که باو با اجازه یزد کرت سوم ساسانی از ری به تبرستان آمد و ماندگار شد تا یزد گرت در سال ( 652 م =2/31 هجری ) در مرو خراسان کشته شد و شاهنشاهی خاندان و دودمان ساسانی را به پایان رسانید ، باو چون این خبر بشنید متاثرو غمگین شد و به شیوه و روش باساتانی سر بتراشید و سوگوار شد و در گوسان ( گیوسان نزدیکی جنوب باختری شهر بهشهر امروزه ) به آتشگاه نیای خود رفت و گوشه نشین شد ، بطوریکه از نوشته های مورخان تبری پیدا است باو تا شال ( 45 هجری - 665 میلادی ) در آتشکده نامبده گوشه نشین بود و در این سال ترکان ، غارتگران از خراسان و گرگان گذشته به کوهپایه و کوهستانهایجنوبی طبرستان خاوری هزار جریب کنونی (پاتشوارش = پدشوار = پذشخوارگر = فرشوارگر ) آمده به دست برد و کشت و کشتار و چپاول و غارت سرگرم و آزار بسیار می رسانیدند ، مردم از دست غارتگران به تنگ آمده رهائی را جزء فرمانبری و پیروی از دستور باو ندیدند نزد او رفته به چاره جوئی برخواستند و او بدان شرط و پیمان در خواست آنها را پذیرفت که سران گروه سوگند وفاداری یاد کنند ، نوشته ای سپارند که در بندگی و فرمانگزاری رو نگردانند و شانه تهی نکنند ، باو پس از گرفتن چنان پیمان نامۀ از آتشکده بیرون آمد و از هر دسته و گروهی چریک با ساز برگ جنگی گرفت و در اندک روز همه دشمنان را از سرزمین کوهستان و کوهپایه های طبرستان خاوری ( هزار جریب ) بیرون کرد و آنجا را بدست خود گرفت و پریم ( فریم ساری ) را پایتخت خود برگزید و به فرمانروائی برخواست در اینگاه پادشاهی غارنکوه با خاندان کارن سوخرا پهلو بود چون باو ررا از دودمان ساسانی و برتر و برجسته تر از خود می دانستند سر فرمان او بودند ، باو پانزده سال در هزار جریب فرمانروائی کرد کرد و درسال 60هجری برابر 679 میلادی در دهکده چارمان که تازیان شارمامش خونده اند به خشت پاره ولاش یکی از پسران آذرپلاش آخرین پادشاه گشنسپ گرشاهی در تبرستان کشته شد و پایتخت دودمان باو از 45 هجری = 665 میلادی در پریم ( هزار جریب ) و تا 606 هجری = 1209 در ساری و تا 750 هجری = 1349 در آمل و بر همه تبرستان خاوری اعم از بخش شمالی و جنوبی دست داشته و مستقل بودند و پادشاهی خاندان باوندی در سال ( 750 هجری) با کشته شدن اسپهبد حسن فخر الدوله باوند به پایان رسید  .( باوندیان در دورۀ اسلامی دوباره به حکومت رسیدند ) .

آنچه را که ما در پائین نویسیم رشته نگارشی است از جهانگردان و جغرافیا نویسان سده سوم و چهارم اسلامی که با کوششهای فراوان شخصاٌ و یا به سمت نمایندگی از طرف خلفاء عباسی بدانجا راه یافته و دیدنیهای خود را برای ما به یادگار گذاشته اند . از آنن شماره « عبدالله خرداد به پارسی نویسندۀ کتاب المسالک » است که در سال 201 هجری لارولارجان بدست او گشوده شد و چندی فرمانروای تبرستان در آمل بوده است و دیگر استخری - ابن حوقل - مقدسی و دیگرانند که همه در سدۀ چهارم می زیستند و تبرستان را دیده اند .

آثاریکه نویسندگان بالا در کتب گرانبهای خود به یادگار گذارده اند امروزه برای ما یگانه راه و نزدیکترین وسیله برای پی بردن به وضع مرمان تبری دورۀ ساسانی است زیرا مردمان بخش جنوبی سدۀ چهارم هجری تبرستان و بلکه بیشتری از مردمان بخش شمالی که شهر نشین نبوده و دور افتاد بوده اند به نوشته نویسندگان بالا و از آن شماره نویسندۀ کتاب « حدود العالم من الشرق و المغرب » از هر حیث و چهت مانند مردمان دورۀ گوات یکم ساسانی پدرانوشروان و بلکه جلوتر و یشتر بوده و اندک تغییری در روحیه و کیش و آئین و راه و روش آنها روی نداده بوده است . برای گواه گفتار خود نوشته کتاب حدود العالم را نویسیم ( کوه قارن « غارنکوه » احیتی است که مر او را ده هزار و چیزی ده است و پادشاهش او را اسپهبد شهریار کوه خوانند و این ناحیت است آبادان و مردم وی گبر خوانند و از روزگار مسلمانی باز پادشاهی این ناحیت اندرز فرزندان « باو » است...)

اینک به اندک توضیح بالا علاقمندان به سازمان اجتماعی تبرستان دورۀ ساسانیان را بخواندن « نامه تنسر » که در پایان این بخش می نویسیم و مختصری از آن را اینجا می نویسیم می پردازیم.

کیش و آئین و راه وروش : تبریها مانند دیگر ایرانیها پیرو کیش زرنشت پیغمبر ایرانی بوده و راه و روش نیاکان باستانی را که به ارث گرفته بودند دنبال می کردند .

زبان : بومی مادرزاد بود و نخست به زبان آریائی سپس پارسی و دورۀ هخامنشی و اشکانی و دورۀ ساسانیان زبان پهلوی بر آن افزوده گردید . در این زمینه آمده ( و طبرستان زمینی هامون است و کشاورزی کنند و ستور( چهارپایان ) دارند و زبانی دارند نه تازی و نه پارسی و بومی هستند که دیگر دیلمان زبان ایشان را ندانند ... و تا روز کار حسن بن زید رضی الله عنه ( 55 / 250 - 270 هجری = 67 / 844 - 883 م ) مردمان طبرستان و دیلمان کافر بودند ... ) زبان تبری با کومسی و گرگانی نزدیک بوده و همدیگر را به خوبی می فهمیدند مگر تبریها اندکی شتابزدگی داشتند و به تندی سخن می گفتند و لنگر زبان ایشان که امروزه نیز ادامه دارد واژه « هاده و هاکن » بود که بر شیرینی آن می افزود و در این زمینه آمده ( ... ولسان قومس و جرجان متقاربان یستعملون « الها » یقولون هاده و هاکن وله حلاوة و  لسان اهل طبرستان مقارب لها ( یقاربه ) الا فی عجله ... ) زبان امروزه تبریها با آن همه آمیختگی که پس از سلام برآن افزوده شده یکی از کهنترین زبان بومی ایران به شمار می آید زبانی است پهناور و دامنه دار زبان مردمان شهر نشین با تازی و کمی ترکی آمیخته گی بسیار پیدا نموده است ولی زبان کوهپایه و کوه نشین از آلودگیها دور و با شهر یها بسیار فرق دارد .

چهره و سیما و اندام : تبریهای دورۀ ساسانیان نیک روی و خوش سیما و چهرۀ خندان داشتند و برای خوردن سیر و پیاز چشمانی درخشان و دوربین و خوردن سبزی چهرۀ باز و سیمائی روشن و خوردن ماهی دندانهای بیشترمردم ریخته بوده است . تنی پر مو ابروانی کشیده داشتند . ریش می تراشیدن و موی سر می گذاشتند کلاک ( زلف پرچین موجدار دراز که از پشت گردن و روی گوش از زیر کلاه نمدی لبه دار سایه افکن چون دم مرغابی بر گشته بیرون میامده است ) داشتند ، چشمی مشکی ، بینی کشیده پیشانی باز و لب به اندازۀ کلفت و گنۀ سرخ و برگدن دستمال رنگارنگ ابریشمین یا کتانی برای جلوگیری از ناپاکیها می بستند که در آینده و در دورۀ اسلام ( زنارش ) خوانده اند . اندام تبریها برای خوردن برنج گوشت آلو و نرم و از کپل برآمدگی داشته است . و دربارۀ مردم تبرستان آورده اند ( ... و اهل طبرستان احسن افضل - اصفی ... به طبرستان سمک یضر الاسنان و طیر لحمیه ردی ... و لاهل طبرستان ثلاث خصال بثلاث - طیب النکهة من اجل لا کلهم الثوم وحدة الابصار و حسنها من اکل الخضرة و دق لطیف الاخصار من اکل الارز ... ) مردم تبری هنگام خوردن ناشتائی و چاشت و شام سرودی پیش خود زمزمه می کردند و از نا پاکیها بسیار دور بودند و به ورزش و چوگان و گی بازی علاقه فراوانی داشتند . از آلات موسیقی « تنبور » را بیشتر از همه دوست می داشتند .

تنبور

 

در پیش گفتیم که سرزمین تبرستان برای جایداشتن بخش شمالی آن در دشت و هامون و جلگه و بیابان و بسیاری ابرهای دریائی و ریزش بارانهای پی در پی سیل آسا وفور رودخانه و مرداب و آبندانها مرغزار و چمنزار و شالیزار و شکارگها شایسته همه گونه کشت بزر - درختکاری - گله داری و دام پروری - شکار پرندگان - چرندگان - جانوران - ماهیها بوده و هم چنین بخش جنوبی آن در کوهپایه کوهستانی برای دارا بودن بیشه و جنگلهای تو در تو و کوههای بلند چسبیده به هم - آبشارها - معادن و چیزهای دیگر خدا داده هر گونه چوبهای جنگلی سفت و سخت - سنگ - آهن - مس - سرب - گوگرد - سرمه - زر و سیم و ... در آن یافت می شد و از این رو هیچگونه نیازی به دیگران نداشته و همسایگان دور و نزدیک از راه دور و دراز به تبرستان آمده از کالاها و فرآوزده های آن خریداری و نیاز خود را بر کنار می نمودند .

در تبرستان همه جور غلات - حبوبات - سبزیجات - میوه جات سدسیری و گرمسیری پنبه - کنف - نیشکر - خیزران - نی تو پر و خالی مرکبات نارنج - ترنج که پادرنک باشد و لیموی ترش و شیرین - انگور - بادام و غیره بدست میامد و پذیرائی و پرورش کرم ابریشم - زنبور عسل - مرغ خانگی - گاو و بز و گوسفند شیر ده از وظایف زنان تبری بوده است . همه گونه درختان خوشبو و گلهای جوراجور در آن می روید و اینک برای اینکه خوانندگان گرام از وضع طبیعی تبرستان به خوبی آشنا و آگاه شوند گفته ابوالحسن یزدادی را که ابن اسفندیار در کتاب خود آورده مربوط به سده چهارم هجری و به سخن ما چسبندگی دارد  در اینجا می افزائیم ( ابولحسن یزدادی گفت پیری صد سال خراسانی جواب آفاق یافتم که گفت اقالیم سبع را طواف کردم و عمر به سیاحی سیاه کرده مثل طبرستانی ولایتی برای آسایش و امن و خوش عیشی و پاکیزگی نیافتم و اگر کسی گوید جائی دیگر تواند بود نه از بصارت و بصیری گوید هرگز در آن ماران کشنده و گژدم و شیر ... موذیه نباشد چون ماران سجستان ( سیستان ) و هندوستان و گژدم نصیبین و قاشان ( کاشان ) و جاشک و موقان ( جاسک - مغان ) و ملخهای عسکر و رتیلا و کیک اردبیل و سباع عرب و تمساح مصر و کوسه بصره و قحط ( قحطی = نایابی ) شام و گرمای عمان و سیراف و تهواز و اجماع اهل عالم است که برای مقام متجمل را مثل طبرستان طرفی در همه دنیا نیست مباهات از هیزم و میوه ها و نیها وحشایش و ادویه ( گیاه و داروها )  دشت و کوه و گوگرد و زاج و سنگ و سرمه و به بسیار جایگاه معادن زر و سیم که درویش را سبب منفعت است و تعیش توانگر را تجارت و منال و انواع طرایف ( پارچه ها ) کتانی و پنبه وقز ( ابریشم ) و صوف ( پشم ) و کوردین ها ( گوردین چون پوستین ، جامعۀ باشد از پشم تا کمر چون کپنک درویشان و در حقیقت همان پستک یا نیم تنه پشمی باشد ) بر اصناف مختلف زرین و پشمین که شرق و غرب عالم از آنجا برند .

و یزدادی آورده است که در عهد اول ( آغاز اسلام ) برای اطلس و نسیج ( پارچه ) و عتابی ( جامعه - پیرهن ) پیش بها و انواع دیباج بهایی (  حریر های گران بهای ) و سقلاطون مرتفع و شراب گران قیمت و کافوری که بری آی نباشد به نیکوئی و خوبی و بردهای ( پارچه های سفید ) ابریشمین و باریک ( شیر پنیرهای امروزه ) و انماط ( نمدها ) ستبر از جهرم و قالیهای و محفوری و آبگینه ها ( شیشه ها ) بغدادی و حصیرهای آبادانی به طبرستان آمدند از آنجا به اقصا نقاط دنیا جلب کرده که در همه افاق مثل آنکه آنجا یافتند نبود .

نیشکر : آن در همه تبرستان روید مگر شکر آمل ومیله ( شهرکی بوده نزدیک آمل ) شیرن ترین و بهتر از جاهای دیگر باشد و ار آن شیرینی جات مرباجات گوناگون آب نبات جورواجور سازند .

پنبه : همه جور پارچه های زیرین و روئی به رگهای کوناگون بافتند و از آن پیرهن - جامه - زیر و رو شلوار - روپوش - نیازمندیهای خانگی و جنگی دوزند .

کنف و کتان : کیسه و گونی - جامه کتانی - ریسمان - بافند و از آن پوشش جنگیان دوزند و از دور دست ترین نقاط  جهان به تبرستان آمده بخرند و دیگر مسیرات برده و به بهای گزافی فروشند .

ابریشم : فزونی آن در جهان ایران تبرستان است پارچه های حریر - پرنیان - زربافت - دیبا ( جامه ابریشمی ) برد . - اکسون ( جبه ) بیش از هزار رنگ بافند - پارچه های از ابریشم سفید و زرد رنگ بافند که پهنای آن باریک و تابستان از آن جامه و روپوشی کنند و آن در هیچ جای دیگر جهان نباشد مگر تبرستان ( شیر پنیر و شمد امروزه را گویند ) و نیز پارچه های رنگارنگ خانه دار بافند که لباس از آن دوزند ( الیجه امروزه باشد ) و بسیار نرم و نیکو باشد پیراهن و جامه ای از ابریشم گلاب تونی شده بافند که در جهان بی مانند است بر گستوان (پوششی بوده از ابریشم  که روز جنگ بر اسب یا بر تن خود می پوشانده اند ) و تیلسان ( جبه یا روپوش ) بافته و می پوشیده اند .

پشم : از پشم گلیمهای کیود و سفید - نمد ستبر - قالی و قالیچه های نیکو - جامه سرخ - گوردین ( چون پوستین ) پستک یا نیمتنه بی آستین - پارچه های زمخت نمدین ( چوخا ) که ازآن بارانی دوزند . کلاه نمدین لبه دار بی لبه - گوال - خورجین - ترکش ( تیردان ) روپوش اسبان و زین و برک آن و چیزهای دیگر.

چوب : همه گونه ابزارهای کشاورزی - دستگاههای بافندگی - ریسندگی - جنگی و خانگی مانند زن اسبان - کفچه ( کفگیر بزرگ و کوچک « قاشق» شانه - شانه نیام ( جای شانه ) ترازو خانه ( جای ترازو ) پیشخوان - کاسه - زیر کاسه - دانه پاش - دانه شور - درو پنجره - چهار چوب - تیر - پلور - تخته - چوب بستهای بام خانه - بلمهای دریائی برای شکار ماهی - کوزه و ...

نی : تو پر ( چغ ) تو خالی ( لله ) برای نهادن زیر سفالهای بام خانه ها - ساختن نفار و کومه روستائی در باغها و پالیزها و شالیزارها  - پرچین بستنها و دیوار خانه های تهیدستان و روستائیان ...

خیزران : برای تیر کمان

خاک و گل : خاک تبرستان در تابستان پس از باران به شکل کلوخ سخت و در زمستان بی اندازه چسبناک سفت شود ، از آن خشت پخته و خام بدست آورند ، دیوارخانه سازند و کف اتاق و بیرون آن ( حیاط ) را از خشتهای چهار گوش اندکی بزرگ و کلفت نهند و بام خانه های تبرستان را برای بارانهای پی در پی با سفال پخته رخ شده پوشانند و بام و دیوارخانه ها را نخست چوب بست کنند و روی آن را با نی تو خالی و سپس با سفال پوشانند ، از گل در کارگها - کاسه و زیر کاسه - آفتابه کوزه های کوچک - کوزه های بسیار بزرگ برای نگهداری آب باران جهة آشامیدن تابستان که بسیار خنک نگهداری کند و هم چنین کوزه های سر گشاده برای نگهداری ریچالها ( ترشیجات ، شیرینی جات ) و چراغ موشی درست کنند .

در تبرستان گیاهی روید که امروزه آن را « چماز ، گیاهی بیابانی است » و گاله « در آب دانها و مردابها بدست آید » نامند . زیر دستان و مردمان تهی دست و روستائیان آنرا به جای سفال بکار برند .

   
واحد مقیاس وزن کشور ایران در دوره ساسانیان و هخامنشی   بازگشت به صفحه بالا  

آمدن خاندان سوخرای کارن پهلو به تبرستان

               
«----- «---- «---- لطفاً نظرات و پیشنهادات خودتان را با ما در میان بگذارید