فهرست مطالبصفحه اصلیشهرستان سوادکوهضرب المثلهاعکسهای جالبمکانهای دیدنی

 

( تبریها در دورۀ ساسانیان )

26/224 - 52/651 میلادی

اردشیر پاوک ساسان

 نام او به زبان پهلوی ارتخشتر است کتاب تاریخ معروف به سالنامه او را پسصر ساسان از افسران استخر فارس که بسر زمین کادوزین آمده و دختر پاپک ( پاوک ) کادوزی را را به زنی گرفت میداند اعتماد السلطنه از گفته آکاتیاس مورخ یونانی او را یکی از پیشوایان دین زرتشت میداند و هم چنین او از گفته را ولنسن مورخ انگلیسی می نویسد که اردشیر نخست در فارس فرمانروای و باج گذار اردوان پنجم آخرین پادشاه اشکانی بود . کریس تنسن مورخ دانمارکی ساسانرا از دودمان بزرگ و رئیس آتشکده آناهید ( آناهیتا = ناهید ) استخر فارس می داند که از خانواده با زرنگی زن گرفت و پسرش اردشیر را در داراب گرد ( ارگبذ - هرگبذ = سپهبد ) می شناساند . ثعالبی مورخ سده چهارم و پنجم اسلامی درباره او می نویسد ( ... الفرس تزعم ان بابک کان مرزبان اردوان علی فارس وان ساسان من ولدساسان بن بهمن اسفندیار کان من اصحاب بابک ... )

   

تنسر

 اوهیربد هیربدان ( بزرگ نگهبانان آتشکده های ایرانشهر) کشور ایران پایان دوره اشکانیان است که از جور آنان بدربار گشنسپداد گرشاه پادشاه تبرستان پناهنده شده بود . شرح حال مفصل او را در « نامه تنسر » پیوست این کتاب بنگرند .

اردشیر هنگامی سربرافراشت که چراغ دودمان اشکانی برای جمگهای خسته کننده و جدائی خاندان و رنجیدگی ایرانیان رو بهاموشی می رفت او بگفته کریس تنسن در ( 28 آوریل 244 میلادی ) بر اردوان پنجم اشکانی شورید او را در جنگ کشت در سال ( 266 میلادی ) به تخت شاهی رسید و به تنسر دستور داد که به نودتن از پادشاهان کوچک ایرانشهر نامه نویسد و آنها را به فرمانبرداری و باجگذاری اندرز و راهنمائی کند و آوستای پراکنده دور افتاده را گرد آورده و از روی آن ( آئین نامه رسمی کشور ) تنظیم کند .

پادشاهی خاندان گشنسپداد گرشاهی در تبرستان

ویشتاسب - گشتاسب همان گشنسپ که مورخان اسلامی او را به زبان تازی « جشنسف » آورده اند . پاره گمان برند که چون او ادشاهی کهربان و مردم نواز و در بارش پناهگاه ستمدید گان بوده او را دادگر لقب داده اند و برخی گویند گشنسپدا نام اوست و گر واژه آوستائی است و به زبان پهلوی و بومی تبری کوهستانی را گویند که بتوان در آن کشت و بذر نمود و چون او و خاندان او در بخش جنوبی ( کوهپایه و کوهستانی ) تبرستان هم پادشاهی داشتند گرشاهش لقب دادند و الجربی که ابن خرداد به در کتاب « المسالک » خود آورد همان ( گرپی مانند راست پی امروزه مازندران است ) .

چنانکه از تاریخ ابن اسفندیار بر می آید و درآنجائیکه می نویسد ( .. و گذشت از اردوان در آن عهد عظیم قدرتر و با مرتبه جشنسف شاه فدشوارگر و طبرستان بود . به حکم آن که اجداد جشنسف از نائبان اسکندر به قهر و غلبه زمین فدشوارگر باز ستاده بودند ... ).

آغاز پادشاهی این خاندان را بایستی از پس از اسکندر پسر فیلیپ مقدونی ( سال در گذشت 323 پ م ) پنداشت ولی دانسته نشد که این خاندان با دودمان فراتات ( فرهاد ) پادشاه تبرستان دورۀ هخامنشی و اسکندری وابستگی داشت یا نه .

باری تنسر بفرمود اردشیر بابکان نامۀ به پادشاهان کوچک از آنشمار گشنسپداد گرشاه فرستاد او نخست درباره نام و نشان و مرام و آئین اردشیر پرسشی نمود و اسخی را که تنسر بخ او داد در جهان تاریخ به « نامۀ تنسر » نامور گردید گرشاه چون از چگونگی آگاه شد با پیشکشهای بسیار به پیشگاه اردشیر شتافت و سرفرمانگذاری فرود آورد . اردشیر او را بنواخت و به همان سمت به نبرستان و فدشوارگرش روانه داشت ( 226 م ) .

تنسر در نامۀ که به او نوشته وی را بدین گونه می خواند ( ... از جشنسف شاه شاهزاده طبرستان و فدشواگر - جیلان - دیلمان - رویان - دنباوند ... ) و مسعودی مورخ سده چهرم هجری او را ( ... جشنسف صاحب جبال  دماوند - ری - طبرستان - الدیلم - جیلان ... ) می نویسد .

در هر حال ما دیگر از پادشاهی خاندان گشنسپداد گرشاهی در تبرستان تا سده ششم میلادی ( دوره پادشاهی گوات یکم « غباد - قباد  » پدر انوشیروان ) که در زیر آید مگر بکار آن هم در دوره پادشاهی شاهپور یکم پسر اردشیر پاپکان که می نویسد ( ... در سال 260 م میان شاپور یکم با الرین رومی جنگ در گرفت گرشاه ( ؟ ) چند هزار سپاهس سواره و پیاده و پیشکشهای فراوان به سرداری بیلینوس ( ؟ ) به یاری شاهنشاه فرستاد ... ) اطلاعی نداریم مگر در دومین دوره پادشاهی گ.ات یکم ساسانی که در جای خود گفته آید .

تبرستان در سدۀ پنجم و ششم و هفتم میلادی

خانواده پهلوها در ایران

از بازمانده یادگارهای سازمان نوین دورۀ هخامنشیها در دورۀ ساسانیان خانواده های هفت گانه ( پهلو ) هایند که در ایران مقامی بزرگ و برجسته داشته و در دربار و در برگزیدن جانشین شاهنشاهان دست توانائی داشتند . دو خانواده از هفت خاندان بالا که زبر دست تر و نیرومند و توانا تر و نفوذ شان در دربار بر دیگران بیشتر بود خانواده اسپهبد سوخرای کارن پهلو ( طبری درباره سوخرا می نویسد ... یقال له سوخرا ولمرتبه قارن ... و او را از چندین پشت به منوچهر می رساند چاپ مصر ج 2 برگ 4/82 و او را سوفرا و سوخرک هم آورده اند . سرخ آبداد امروزه که در 259 کیلومتری تهران ( راه آهن شمال ) میان ورسک و دوآب و در جنوب خاوری لپور [ لفور سوادکوه : این شهرک سالیانی دراز مرزبان نشین دو استان نامی سواته کوه و غارنکوه در جنوب تبرستان خاوری بوده که در حقیقت همین سوادکوه و پریم و هزار جریب امروزه یا پاتشوارش = فدشوارگر باستانی باشد . . در دوره های اسلامی مرزبان نشین این دو استان به پریم ( فریم - ساری ) منتقل شد . لفور از سال 2/570 تا 40/839 م یعنی از پنجاه سال پیش از هجرت ( پادشاهی انوشروان ) تا 5/224 ه پایتخت شاهان سوخرای کارن پهلو بوده که از آن شماره اسپهبد مازیار آخرین شاه این خاندان است که بوسیله آل طاهر دستگیر و به فرمان معتصم خلیفه 5/224 کشته شد ] جایگرفته گویا از نام سوخرا باشد و پاره گمان برند که از نام اسپهبد سرخاب باوند آمده است . ) مقلب به هزار پت ( پت - پات - پاد = پد = بزرگ ) از مردم اردشیر خوره شیراز و فرمانروای سگستان (سجستان = سیستان ) دو خانواده اسپهبد شاپور مهران پهلو از مردم ری و فرمانروای آن استان بوده اند .

پادشاهی پیروز یکم و پلاش یکم ساسانی در ایران 459 - 8/487 م

پیروز یکم ساسانی پس از بیست و چهار سال و اندی پادشاهی در سال ( 483 م ) در جنگ با اجستوار ( خشنواز ) پادشاه افتالیتها ( هفتالیان - هیاتله ) کشته شد و خاندان پادشاهی با چندین تن از سران لشکری و کشوری و مذهبی مگر « گوات » که در پایتخت مانده بود به زندان خشنواز افتاد . بزرگان کشور بنا به آئین باستانی برای برگزیدن شاه تازه ورهائی دستگیر شدگان به چاره جوئی برخواستند . نفوذ اسپهبد سوخرا بر دیگران چربید ( پلاش گرانمایه ) به پادشاهی رسید و اسپهبد با سپاهی فراوان به خاک هیاتله رفت . خشنواز تاب نیارده با بستن پیمان لاشه پیروز و زندانیان را به ایران پس داد . 84/483 م .

سر مهر پسر بزرگ اسپهبد سوخرابخاک هیاتله پناهنده شد (سال 4/483 م ) که گوات هنگام فرار از ایران در نیشابور مادر انوشه روان را بگفته نویسنده مجمل التواریخ که اصفهانی یا اهوازی بوده به زنی گرفت . گوات نزدیک به چهار سال در کشور بیگانه ماند سپس به ایران برگشت و در نیشابور از مرگ پلاش ( 8/497 م ) خبر دار شد . کودک  انوشروان و مادرش را با خود به پایتخت آورده و به کمک اسپهبد سوخرا به تخت شاهی نشست اسپهبد را بپاداشت خدماتیکه انجام داده بود سمت ( اران اسپاهبذ فرمانده کل نیروی ایران ) داد - 88/487 م .

پادشاهی گوات - کشته شدن سوخرا و فرار خاندان او به بدخشان - فرمانروائی انوشروان و برادرش گیوس در تبرستان

گوات یکم ( نیکو کاری) پسر پیروز یکم ساسانی پدر انوشروان است . او را به زبان پهلوی گوات گواد - گواذو فارسی غباد و تازی قبادبن فیروز و لاتینی کابادس می خوانند و دوره پادشاهی او در دو بار از ( 88/487 تا 99 /498 و 502 تا 531 م ) است . گوات مردی دهن بین خود خواه احساساتی بود پس از آنکه پایه پادشاهی خود را استوار دید به اندیشه کاستن و کوتاه کردن نفوذ زبر دستانی که در دربار دست داشتند و بزرگان و پیشوایانی که همیشه به زیر دستان فشارهای گوناگون و شکنجه و کارهای سنگین هموار می کردند افتاد .

کشته شدن سوخرا به فرمان گوات

نزدیک به پایان دهمین سال و یکمین دوره پادشاهی گوات بود که او از توانائی اسپهبد سوخرا و خاندان او هراسان شد یعنی گوات دید که روی همه دلها به سوی سوخرا است و او را در کارها دستی نیست . به اندیشه سوخر افتاد از دشمنی او با اسپهبد شاپور بهره مند شده شاپور را از ری بخواست و راز درونی را به میان نهاد تا او را با خود یار کرد و سوخرا را از میان برداشت . مورخان اسلامی در این زمینه گفته اند ( (نقضت - خمدت ) ریح سوخرا و هبت ریح ساور ) یعنی باد سوخرا از وزیدن بازماند و باد شاپور وزیدن گرفت .

ثعالبی در این زمینه می نویسد ( خلاصه به فارسی ... غباد او را به جانشینی خود استخر فرستاد بد اندیشان دل شاه را از سوخرا بد گمان کردند . او اسپهبد شاپور را از ری طلبید فرمان دستگیریش داد . سوخرا را از استخر به مدائن آوردند و نابود کردند دارائی او بغارت رفت و کاخش ویران شد و غباد به پاداش این خدمت سمت او را به شاپور داد ... ) ابن اسفندیار در ذکر آل گیوس و اولیا اله آملی در ذکر قباد و سوخرا اسپهبد سوخرا را از بازماندگان کاوه آهنگر و نام او را سوخرا بن قارن بن سوخرا یاد می کنند و نیز می نویسند ( خلاصه ... همینکه سوخرا شاه از خود بدگمان دید در اندیشه شد و از بی وفائی روزگار ترسید با نه تن از فرزندان و گروهی از خویشان و وابستگان به تبرستان امد . گوات کسان بر او گماشت تا به نیرنگ او را کشتند و خانواده او از تبرستان گریخته و به بد خشان نزد خاقان ترک پناهنده شدند ... ) ولی این گفته با نوشته های مورخان سده سوم و چهارم هجری که به حقیقت تاریخ نزدیکتر است برابری نمینماید و نادرست به نظر می رسد .

گوات و مزدک

و هم چنین در نخستین دوره پادشاهی گوات بود که مزدک پسر بامدادان نیشابوری ( مژدهک ) در ایران پیدا شد و هوا خواهان سر سخت و پیروان نیرومندی را به دور خود گرد آورده بود که از آن شماره گیوس یا کاوس پسر بزرگ گوات باشد گوات چون مرام و آئین او را با احساسات درونی خود برابر دید . برای رسیدن به آرزوی دیرین خویش گرویده با او شد و از این راه نیز دشمنان بی شماری برای خود ذخیره نمود . سخن کوتاه س از کشته شدن اسپهبد سوخرا و گرویدن گوات به آئین کزدکی  مردم پایتخت شوریدند و شاه را به زندان انوشبرد (فراموشخانه ) [ کریس تنسن از پر کوپ ولی دیگران دژ گیل کرت یا اندمیشن خوزستان دانند ] فرستاند ژاماسب ( جاماسب - گاماسب = نگارین ) عمویش را به شاهی برگزیدند ( 98/496 م ) .

ثعالبی در این زمینه می نویسد ( خلاصه به فارسی ... و اما ملک جاماسب امر کرد قبل از زندانی شدن قباد را به زرمهر ( سر مهر ) پسر سوخرا بسپارد تا بخون و پدر وی را کیفر دهد ولی زرمهر در پذیرائی او همت گذاشت و از هیچگونه خدمتگذاری و مهربانی دریغ نداشت . قباد را این رفتار زرمهر شرمندگی رویداده سرافکنده شد و از گذشته ها پوزش طلبید ... )

گوات چندی در زندان ماند تا بیاری زنش و کمک سیاوش ( سیاوخش - سیوس ) یکی از باوفاترین دوستان خود از زندان گریخت و به پادشاه هیاتله پناهنده شد سپس با سپاه فراوانی از هیاتله به ایران برگشت و دوباره به پادشاهی رسید . کریس تنسن از گفته الیاس نصیبینی گوید که گوات پس از برگشت به ایران ژاماسب را کشت و از گفته پرکوپ او را کور کرد و از گفته او تیکوس او را از ایران دور کرد . ولی ثعالبی می نویسد گوات او را بخشید . وطبری و ابن اسفندیار و اولیااله می نویسد که ژاماسب بارمینه ( ارمنستان ) گریخت و از آنجا پایه خاندانی را استوار نمود که در جهان تاریخ ایران به خاندان ژاماسبی - گیل گاوباره پادشاهان پادوسپانی در رویان تبرستان ( مازندران باختری ) نامور گردید . چگونگی این خاندان در آینده نزدیک در پادشاهی یزد گرت سوم آخرین پادشاه ساسانی گفته آید .

فرمانروائی انوشروان ساسانی در تبرستان دردومین دوره پادشاهی پدر

گوات یکم ساسانی در دوره دوم پادشاهی خود دست از مزدک و مزدکیان برداشت و به تخت و تاج و پرورش فرزند دلبند خود انوشروان که بی اندازه او را دوست می داشت کوشش ورزید او در این سالها جوانی نورسیده بود و پدر وی را به فرمانروائی بخشی از تبرستان جنوبی بگماشت و او را به لقب پاتشوارگرشاه ( فساشوار - فدشخوار - پذشخوارجرشاه ) سرافراز فرمود . در این زمینه حمزه اصفهانی می نویسد ( ... و کان انوشروان یلقب فی حیوة ابیه قباد ( یقرسنجان گرشاه ) و هوالتملک علی طبرستان لان یقراسم للجبل و قدسنجان اسم للسهل والسفح وگراسم للتلال والهضاب .. ) و در مجمل التواریخ آمده ( ... کسری انوشروان پسر فباد بود پادشاه با عدل و پارسیان او را نوشروان خوانند ... او را به لقب فدشخوار گرشاه گفتندی به  روز گار پدرش زیرا که او پادشاه طبرستان بود و فدشخوار نام کوه و دشت باشد و گرنا پشتها ... ) این را هم نگفته نگذاریم که سنجان را شادروان پیرنیا در تاریخ خود ( لارجان = لارزا دوار اسلامی نزدیکی آمل ) میدانند و چنانکه از نوشته های مورخان بر می آید پادشاهی خاندان گشنسپداد گرشاهی در تبرستان دورۀ فرمانروائی انوشروان نیز پابرجا و استوار بوده است .

باری در سال 519 میلادی ( ما این تاریخ را اشتباه می دانیم . البته در چاپ کتاب و بایستی 529 م باشد ) در دربار شاهنشاهی سخن از جانشینی شاه به میان آمد گوات بر خلاف نیاکان خود آرزو داشت جانشین خود را شخصاً برگزیدند و کامیاب هم شد . او را فرزندان بسیار از معشوقه ها وسه پسر از زنان قانونی عقدی بود گیوس یا کاوس او را به لاتین کااوزوس خوانند . او پسر بزرگ و سرخاندان و نیای اسپهبد پاو ( باو ) نخستین کس از اسپهبدان یا پادشاهان باوندی در تبرستان خاوری دورهای اسلامی ( 45 - 750 هجری  ) است گیوس یکی از طرفداران سرسخت و بلکه یکی از سران نامی مزدکیان بوده و با برادر کوچک و نا مادری خود انوشروان دشمنی می ورزیدند . او در نهان با مزدکیان پیمان بسته بود که آنها او را به پادشاهی برگزینند و او کیش و آئین مزدکی را در سراسر ایران رسمی نماید جم ( زام - زامس ) او از یک چشم نابینا بود و بنا به آئین کشوری شاهزادگان ناقص البدن والخلقه از شاهنشاهی برکنار بود از همه کوچکتر خسرو انوشه روان است او همیشه در قلب پدر جاداشت و بر پدر چیره و پدر نزد او بیچاره بود . خسرو یکی از دشمنان سرسخت مزدک و مزدکیان به شمار می آید .

فرمانروائی گیوس به جای انوشروان در تبرستان

گوات ساسانی در سالهای نزدیک به مرگ ( 529 م ) خود در پنهانی انوشروان را به جانشینی خویش برگزید و وصیتنامه را به مهبد ( مبودس ) نام از نزدیکان با وفای درباریس سپرد و گفت آنرا پس از مرگش هنگام گفتگو میان  دو برادر افشا و باز کند و سپس برای اینکه مزدکیان را پراکنده و سرانشان را از پایتخت دور سازد انوشروان را از تبرستان طلبید و بجایش گیوس را بدان سامان روانه داشت و با او گروه انبوهی از مزدکیان همراه بودند .

در مجله کاوه آمده ( قباد فیروز ساسانی ... سنه 498 میلادی دو باره به سلطنت رسید درصدد بر آمد  که طبرستان را نیز به کلی مطیع و منقاد خویش سازد پسر مهتر خویش گیوس را حکومت آن ولایت داد گیوس هم ظاهراً آمل را دارالحکومت خود قرار داد ... ) و کریس تنسن می نویسد ( ... اینکه کواذ فرزند کوچک خود خسرو را بر پسر ارشد یعنی کاوس ترجیح داد برای آن بود که او علناً پیرو کیش مزدک بود ... ) و هم او در جای دیگر می نویسد ( ... کاوس شاهزاده مزدکی که در جبال پذشخوارگر « همان پاتشوارش - پدشوارگر = سوادکوه و غارنکوه امروزه است » مقامی منیع و مستحکم داشت ... )

از نوشته های بالا چند نتیجه سودمند تاریخی بدست می آید چنان که نوشتیم انوشروان و سپس برادرش گیوس در بخش جنوبی تبرستان به نام « سنجان یا شنجان » که امروزه لارجانش می خوانند و زمینهای کوهستانی بوده فرمانروائی داشتند و بقیه آن استان هم چنان دردست خاندان گشنسپداد شاهیان بوده است . گفته مجله کاوه ( رشته تاریخ تبرستان باستانی منتشره در سال دوم مجله برلن در سال 1920 ) در بال چندان به حقیقت تاریخ وفق نمیدهد زیرا بنا به نوشته کریس تنسن که در کنجکاوی های تاریخی او تردیدی نیست فرمانروائی گیوس را در بخش جنوبی تبرستان گواهی می دهد چنان که گوید ( ... کاوس ارشد بود بعد از اضمحلال خاندان گشنسپداد که بر ولایت پذشخوارگر تسلط داشتند گواذ حکمرانی  این ولایت را به کاوس داد ...) و گواه دیگر ما شهرک گیوس سرا ( کیاسر ) مرزبان نشین امروزه هزار جریب است که به نام گیوس می باشد و آثار باستانی بسیاری در پیرامون آن بیادگار مانده است پس در نتیجه چنانکه اندکی بالا نوشتیم گیوس ساسانی فقط در بخش کوهستانی بذشخوارگر تبرستان دست داشت نه بیشتر و بازمانده بخشهای آن استان در زیر فرمان گر شاهیان گشنسپدادی روزگار میگذرانیدند که دامنه آن تا پادشاهی یزد گرت سوم ساسانی آخرین شاهنشاه از این خاندان ( 2/651 میلادی و آغاز اسلام ) دنباله داشته است که در جای خود گفته آید  .

                                   

   
تبرستان در دورۀ شاهنشاهی انوشروان ساسانی  

بازگشت به صفحه بالا

 

مردها و تبریها در دوره پارت ها « اشکانیان»

               
«----- «---- «---- لطفاً نظرات و پیشنهادات خودتان را با ما در میان بگذارید