فهرست مطالبصفحه اصلیشهرستان سوادکوهضرب المثلهاعکسهای جالبمکانهای دیدنی

 

مردها و تبریها در دوره ی اسکندر مقدونی و جانشنان او

330- 256 پیش از میلاد

اسکندر پسر فلیپ مقدونی در پی داریوهش هخامنشی ( داریوش = دارا سوم آخرین شاهنشاه از این خاندان 336 - 330 پ . م ) به فارس آمد و زمستان را در استخر ماند و آن کاخ نامی و تاریخی شهر یاران هخامنشی را مانند کاخ پاساگرد سوزانید و از آنجا به دنبال داریوش به هکمتان ( اکبتان = همدان ) پایتخت مدی راند داریوش آماده نبرد شد ولی رایش را زدند و بدست بسوس ساتراب باکتریان ( خراسان و پیرامون آن ) و نابارزان از بزرگان ایران دستگیر و بند شد سخن کوتاه آنکه داریوش کشته شد و بسوس به باکتر و نابارزان به گرگان و تبرستان گریخت اسکندر اندکی در همدان ماند و به دلجوئی مردم پرداخت و چون کمی بیاسود دراشکارا به بهانه ی خونخواهی داریوش و در پنهان برای جلوگیری از شورش مردم خراسان و گرگان و تبرستان که بسیار بیم و هراس از آنها داشت بدان سمت روانه گردید بسوس نیز به دست یکی از سرداران خود دستگیر و به ری نزد اسکندر آورده شد و به فرمان او و دستوراوکساترس برادر داریوش دو نیم شد. ( سالنامه ) اسکندر به گفته ی شادروان اعتماد السلطنه از گردنه شهمیرزاد امروزه میانبر کرده و از راه جنوبی هزار جریب به تندی خود را به گرگان رسانید ( التدوین ) .

         
 

آرامگاه داریوش

 

 

 

 

کاخ پاسارگاد

 

نبرد خونین تبریها با اسکندر 330 پ . م

اسکندر پیش از رهسپاری به گرگان سپاه خود را به چهار دسته بخش کرد 1- دسته را که از همه چابکتر و سبکبار تر بود با خود برداشت 2- دسته را به پارمینیون سپرد و او را از را کسپین ( قزوین امروزه ) و سرزمین گلای کوچک ( گیلان ) فرمان تبرستان داد 3- دسته را به کراتر واگذارده اورا از راه سر دره خوارکس ( خوار ورامین کنونی ) به درون خاک تبرستان رو بسوی آمل روانه داشت . 4- دسته چهارم را که زیر فرمان آریو گوس ( او یکی از سرداران ایرانی است و این نام را باید اریا گیویا - آریا کاوس دانست او با اینکه به زیر فرمان اسکندر در آمده بود با این همه پسر فلیپ از او ترس داشت .) بود فرمان داد با وبنه و چریکهای بیگانه بدنبال او به گرگان آیند . اسکندر به تندی و بی خبر خود را به شهر زادراکارتا(ان شهر به عقیده دانویل شهر ساری امروز باید باشد ولی گمان او درست نیست چرا که اسکندر نخست آن شهر را گشود و گرگان را به چنگ آورد و از آنجا به آروس آمد و بایستی این شهر به گمان درست استراباد پیشین و شهر گرگان امروزه باشد و نام زادراکارتا از سه واژه آمده ( زا ) دانسته نشد (درا ) یعنی دریا و ( کارتا ) به معنی گرد و روی هم رفته ( دریا گرد ) مانند ( دارابگرد ) است.) رسانیده آنجا را بدست گرفت و سپس به شهر آروس که گویا هم مرز با تبرستان بود ( جایش دانسته نشد ) آمد و به انتظار سرداران بالا نشست ( شادروان پیرنیا را عقیده بر این است که اسکندر پس از جنگ تبریها به گرگان رفت و آنجا را بدست گرفت ) کراتر و پارمینیون بی زد و خورد به تبرستان رسیدند و با فراتات ( فرهاد ) ساتراپ آنجا به نزد اسکندر شتافتند و گزارشهای خود را عرضه داشتند اسکندرفرهاد را بنواخت ولی از گزارش و اینکه نمایندگانی از تبرستان به نزدش نیامده و سر فرمانگذاری فرود نیاوردند بسیار بر آشفت و گفت ( خیلی غریب است که یک مشت مردها نمی خواهند مرا فاتح خوانند « کنت کورث جلد 6 بند 5 » ) سپس با ورزیده ترین سپاه خود به نام هیپاس پلیست ها ( هوپلی تس سپاه سرخ پوش ) سرخ پوشان با دسته تیر اندازان آگریانی و سنوسی و آمینتاسی و کمانداران سواره و نیمی از چابکسوارن از آروس شتانبرده بسوی شهر آمل راند. فرهاد را نیز به همراه برد دراینجا چنین گمان می رودکه فرهاد نامبرده فرمانروای بخش شمالی تبرستان ( دشت هامون ) بوده و بخش جنوبی تبرستان ( کوهپایه و کوهسار ) را فرمانروای دیگری بوده است که سر فر مانگذاری فرود نیاورده بود و یا اینکه در حقیقت نابارزان فراری در این بخش جای داشته و تن بفرمانگذاری نمی داداسکندر بخش شمالی را به چنگ آورد و تبریهائیکه بنا به روش دیرین خود یعنی هنگام تاخت و تاز دشمن از پیرامون شهرها و شاه راهها دور شده و هر چه چهارپا و خرمن و خرگاه و خواربارداشتند با خود همراه برده و پس از نابود کردن دشتزارها گریخته و یا ایستادگی می نمودند گرفته و کشت و کمی به بیشه و جنگل جلو تر رفت ولی بزودی از پیشروی باز ماند و اماندگی او برای این بود که راه یافتن به بیشه ها پیچ در پیچ و جنگلهای انبوه تودرتو و کوهپایه های خاکی و سنگلاخی برای مردم بیگانه کاری آسان نبوده دشوار بوده است . بومیان تبری و مردی را روش باستانی چنین بود که شاخه های درختان را در جنگلها و بیشه ها نزدیک به هم می کاشتند و همین کا ای شاخه ها بزرگ و بلند می شد آنرا با دست به خاک فرو می بردند و از این کار جوانه های تازه ی میروئید که با جوانه های پیشین گره میزدند وپس از چندی شاخ و برگهای کلفت و پهن و دراز باترکه ها و چوبهای پیچیده ی مانند تور و دام بدست می آید که همه زمین را فرو می گرفت وراه را بند می آورد و کسی نمی توانست از ان گذشته و رهائی یابد برای گذاشتن سپاهان سواره یا پیاده اسکندر در همچون بیشه و جنگلی چاره مگر تبر و تراش نبود آن هم در جلو سختی درختان که از گره های بسیار و از شاخه های در هم و بر همی روئید شده بود به کار نمی آمد و از طرفیبومیانی که در بیش از پنجاه سنگر که در بلندی ساخته بودند و هم چنین در لای درختان کهنسال وروی درختان بلند و کمینگاه ها و سنگرهای خدا داده دیگر لمیده یا پنهان شده و از هر سو به مقدونیها باران تیر می باریدند اسکندر را به ستوه آورده بود او برای رهائی از این گیرو دارها دستور داد جنگل و بیشه را از هر سمت گرد کنند و اگر روزنه ی یافتند به تبریها بتازند و مقدونیها چنین کردند ولی بیشتر ینشان در بیشه و جنگلها برای ندانستن رهگذر ها نابود و از میان رفتند و بدتر از همه اسب نامی اسکندر بوسیفال ( بوسی فالوس ) در ایم میان ربوده شد اسکندربه این اسب بی اندازه دلبستگی داشت و از می و معشوق بیشتر دوست میداشت او از این پیش آکد بسیار غمگین و خشمگینشد و فرمان داد بیشه و جنگل را آتش زنند و خاک آورده روی خس و خاشاک ریزند از این هم سودی برده نشد ناچار درخواست برگردانیدن اسب را کند بنا به فرمان فرهاد اسب به اسکندر برگردانیده شد او پس از این ناکامی ماندنس را در تبرستان دوراز اندشه دید ( چون امکان آنرا داشت ماندن زیاد او در تبرستان سبب طغیان استانهای دیگر شود ) فرهاد را مانند گذشته به ساترابی آن سامان برگماشته و به دنبال کار دیگر خود رفت ( ایران باستان - دیودورکتاب 17 بند 75و 76 - آرین کتاب 3 فصل 8 بند 2 و 3 - کنت کثور کتاب 6 بند 5 «330 پ . م » )  این را هم ناگفته نگذاریم که مورخان دوره های پیش از میلاد و میلادی چنانکه شیوه آنها است حقیقت تاریخ را نادیده گرفته و مراتب رت بسود اسکندر و زیان بومیان مردی و تبری در کتب خود آورده و نوشته اند . دیودورمورخ سیسیلیدر کتاب خود می نویسد ( ... اسکندر چون اسب را بسیار دوست می داشت ... در خشم فرو شد و جارچی فرستاد و تهدید کرد ... بعد بزودی اسب را با او رد کردن ... با وجود این اسکندرامر کرد درختان را بیاندازند و از کوه خاک آورده روی جوانه ها و شاخ برگها ریزند ... مردها و تاپورها جون دیدند استحکامات آنها بدین ترتیب خراب خواهد شد مبعوثینی فرستادند و تمکین کردند پس از آن اسکندر فراتات ( فرهاد ) را حاکم آنها قرار داده به اردوی خود برگشت ... ) ؟! - کنون با اندک شرح بالا و دیده پوشی از چگونگی آن نوشته های استادان فن تاریخ و کنجکاوان به حقیقت تاریخ را پایه گفتار خود قرار داده و گواه گفته خویش را به نوشته شادروان اعتمادالسلطنه که می نویسد ( ... اسکندر مدتها با طایفه طاپوری زد و خورد کرد نتوانست مملکت آنها را تسخیر کند آخر الامر صرف نظر نمود ... « در رالتیجان - التدوین » ) خاتمه می دهیم و در پایان شرح زیر را که دیو دور نامبرده درباره ی زمین های جنوبی هزار جریب امروزه که اسکندر از آن سرزمین به گرگان رفته است آورده در این کتاب میافزائیم دیودور می نویسد ( ... وقتی که اسکندر از این مملکت عبور کرد به شهرهای رسید که موسوم به شهرهای خوش بختند این اسم بامسمای است زیرا اینجاها بقدری حاصلخیز است که مانند ندارد هر خوشه انگور ده پیمانه شراب می دهد درختانی است که میوه آنها مدیمن ( مدیمن یعنی یک من مردمان مدی که برابر با 51 لیتر یا 561 گرم است ) انجیر خشک است . تخم کاری در اینجا لازم نیست دانه های گندم که به زمین می افتد حاصل زیاد می دهد در این جا درختی می روید که شبیه به بلوط است و از برگهای آن قطرهای عسل بیرئن می آید . اهالی قطره ها را جمع کرده مانند غذای مقوی می خوردند . حشره پرداری در اینجا است موسوم به آنت ردن که شیره هر گلی را می مکد و در کوهها کندوهائیساخته نوعی عسل به عمل می آورد که شبیه به عسل ما است ... ) .

 

   

 

ناگفته نماند که اسکندر بدستور استادش آرستا تالیس ( ارسطو ) هر استانی از کشور ایران را که می گشود به همان ساتراپی که در روزگار داریوش سوم هخامنشی در آن استان فرمانروائی داشت می سپرد و این کاری بسیار نیک بود یکی آن که خود در آسایش بود و دیگر آن که مردم که از زد و خوزد های بی پایان فرسوده و رنجیده بودند آرامش و آسایشی گرفته و در پی خوسری نیفتند . اسکندر پسر فلیپ در سال ( 323 پ . م ) در گذشت و سران سپاه او نخست آریده برادر ناقانونی او سپس پریدیکاس و پس از کشته شدن او ( 323 - 321 پ . م ) نپتون و پس از برکناری وی به زیرسلوکوس ( 321 پ . م ) در آمدند . سلوکوس یکی از سرداران یونانی و سرخاندان شاهان سلوکی ( 312 - 82/281 پ . م ) در ایران است و از بس که فتح کرد او را ( نیکاتر = فاتح ) لقب داده بودند . در دوره سلوکیها مرزهای ایران بنا به نوشته های طبری بدین گونه بوده است ( ... کشور اسکندر پس از مرگش به دو بخش تقسیم شده بود همه زمینهای میان دجله و جیحون = عراق - بابل - اصفهان - فارس - قهستان - ری گرگان تبرستان - خراسان به زیر فرمانروایان خودی در آمده بودند که خود را شاه می خواندند ...)ورلنسن مورخ انگلیسی می نویسد ( ... همه زمینهای سمت باختر - بیت امقدس - خاور = وادی رود سند - شمال = بحر خزر و رود جیحون - جنوب خلیج فارس و محیط هندوستان وو... « رلنسن از گفته آپ پیان مورخ یونانی » ) شادروان پیر نیا می نویسد ( ... بین النهرین - ارمنستان - پارت - عربستان - سرزمین تبریها و مردها - رخج و سایر و لایت تا هند ) پس بدین گواه می توان کفت که تبرستان در دوره سلوکیها سرزمینی آزاد و پادشاهشان با خانواده فراتات ( فرهاد ) ولی با جگذار دولت مرکزی بودند . در دوره پادشاهی انتیوگوس یا انتیوخس تیوس سومین پادشاه سلوکی ( 262 - 246 پ . م ) بود آرزاس نام از بزرگان پارت یا باکتریان ( خراسان ) آغاز سرکشی نهاد ( 256 پ . م ) و براکاتوکلیس جانشین پادشاه شورید دولتی بنیاد نهاد که به دولت پادشاهی پارتی یا آرزاسی ( اشکانی ) نام آور شد . در این بخش می افزائیم که شرح پادشاهی اسکندر و جانشینان او ( سلوکیها ) و رفتار ناگوار آنها که در باره ایران و ایرانیان روا می داشتند در تاریخ ایران بسیار آمده در اینجا لزومی در نوشتن آن نمی بینیم و درباره تبرستان و مردمان تبری دوره اسکندرهم تا آنجائیکه توانستیم و به دسترس ما رسیده در جای خود گفته و نوشته ایم ولی افسوس می خوریم مه از تبریها دوره سلوکیها چیزی نیافتیم و نباید هم بیابیم چرا که تبریها دوره سلوکیها که در ایران مستقلاً و بی درد سر پادشاهی داشتند سرزمینی آزاد و از کشمکشهای وزد و خوردها فرسنگه دور و به آرامش و اسایشی گذران می کردند افزون براین چشم زخمی که اسکندر از این گروه ( مردها و تبریها ) دیده و چشیده بود آزمایشی برای سلوکیها بوده است که دیگر در پیرامون آن استان نگردند .

   

مردها و تبریها در دوره پارت ها « اشکانیان»

 

بازگشت به صفحه بالا

   

مردها و تبریها در دوره هخامنشیها

                 
«----- «---- «---- لطفاً نظرات و پیشنهادات خودتان را با ما در میان بگذارید